ایران سبز
ایران سبز

ایران سبز

ساپورت

سلام با معرفت  

خواستم بنویسم از تو

خواستم بگویم آخر بی معرفت ، حواست هست؟!

اما ، اما گفتم بیایم و بنشینم برادرانه با تو سخن بگویم…

لباس جدیدت قشنگ است همه از تو تعریف میکنند .

آیا ساپورت پوشان ایرانی را میشناسید sundries religious

میگویند چه به تنت می آید چسب و جذاب!

طرح دارش قشنگ تر است!

آیا ساپورت پوشان ایرانی را میشناسید sundries religious

آنها هم داشتند،هم ساده و هم طرح دار!

آیا ساپورت پوشان ایرانی را میشناسید sundries religious

خوشگل شدی منو یاد رفقایم میندازی ، رفقایی که سن و سالشان زمان ساپورت پوشیدنشان ، آن زمانی که هم سن و سال من و تو بودند. جوان بودند و زیبا…

غواصی می پوشیدند البته فرقش این است که آن زمان قیمتش گران بود…

آیا ساپورت پوشان ایرانی را میشناسید sundries religious

اصلا گیر نمی آمد میگفتند اگر خواستید تیر بخورید

سرتان را جلو بگیرید نکند لباس پاره شود ها!

جنازه های رشید و بیجانشان را از داخل لباس در می آوردند

و جوان دیگری را ساپورت پوش میکردند …

آیا ساپورت پوشان ایرانی را میشناسید sundries religious

آه!این لباس های  براق و چسبان و ظریف و ناز مرا یاد رفقای شهیدم می اندازد؛

آنها هم آرایش میکردند؛ آخر ساپورت و لباس چسب بدون آرایش نمی شود!

شب عملیات که میخواستند بروند مهمانی…

آن شب حنا میبستند دست و مو و پاهایشان را …

یادش بخیر چقدر تو دل برو می شدند …

آیا ساپورت پوشان ایرانی را میشناسید sundries religious

مثل تو که الان تو دل برو شدی اما دل مرا ریش ریش و خون کردی!

جگرم را درآوردی،آخر بی معرفت،بی انصاف،رسمش است…

قاتلانش زنده اند و نگاه میکنند ، همان هایی که برایت میسازند و

میدوزند و میفرستند!تا بپوشی به ارزان ترین قیمت

برعکس آن زمان!ارزان است آری!اما تو هم ارزانی؟

تو به درک! خون آن جوانی که جگر گوشه ای بود برای مادرش

عشق بود برای همسرش ، خون او هم ارزان است!

آیا ساپورت پوشان ایرانی را میشناسید sundries religious

دمت گرم! ناز شستت!ایولا!

قلبم شکسته واشک تمام صورتم را خیس کرده و حرفم با تو همین است!

دمت گرم!

باشد که خدا میان شما و شهدا قضاوت کند …

به امید دیدار ساپورت پوش ایرانی!

آیا ساپورت پوشان ایرانی را میشناسید

یک دنیا درد در بقیع

سال 90بود ...

رئیس و روحانی کاروان حج از پدر و مادرها خواسته بود که  خواسته ها و انتظاراتی که فرزندانتان در این  سفر معنوی از شما دارند را بنویسید تا در مکه و مدینه برای عموم خوانده شود . و حال که پدر و مادر همسرم به این سفر معنوی راهی بودند من  به جای همسرم  دست به قلم شدم  و دلنوشته خود را واگویه کردم .

خواسته،انتظار،گفت وگو و درد دل خود را برای پدر و مادرت بنویس و در یک پاکت دربسته بگذار تاآن رادر مدینه و مکه (هنگام زیارت خانه خدا و مرقد پیامبر)باز کرده ،  بخوانند و تورا یاد کنند.

بسمه تعالی

پدر و مادر عزیزم سلام ...

دیگر راهی نمانده ، 

 آری باید بار سفر را ببندید و راهی دیار نور  شوید... 

الان که درحال نوشتن هستم قطرات اشک است که از دیدگانم جاریست ... 

نه به خاطر دوری از شما !  

نه !  

به خاطر دلتنگی !  

من هیچ گاه مدینه و مکه را ندیده ام اما دلتنگ شهر پیامبرم . 

دلتنگ قبرستان خاموش بقیع ...  

اینک اشکهایم التیام بخش دل دردمندم است . 

 شاید خجالت میکشیدم برایتان بنویسم اما حال که  قرار است  این نوشته در مکه و مدینه باز شود بگذار تا با دل خودم راحت باشم ... 

لبیک ! اللهم لبیک ،لبیک ،اللهم لبیک ، إن الحمد و النعمه لک والملک ، لا شریک لک لبیک ...

غبار غلیظ دلتنگی ، دلم  را در آغوش گرفته ، سکوت سایه‌اش را روی دلم انداخته !  

پدر و مادر عزیزم نمی دانم چگونه این دلتنگی خود را برایتان واگویه کنم . 

 شما هر دویتان در قاب چشم‌هایم جای گرفته اید .  

دوست دارم وقتی که آرام آرام به سمت قبرستان بقیع می روید نام مرا  و شوهر عزیزم و دختر گلم نرگس را بیاد بیاورید و برایمان دعا کنید . 

 باور کنید نمی‌شود به واژه‌ها جان داد وگرنه قصه دلتنگی ام را راحتـر بـرایتان  می گفتم ! پدرو مادر عزیزم صبح‌های زود که تیغ آفتاب سرخی‌اش را بر خاک بقیع می‌پاشد ویا نیمه‌های شب که سوز غربت در مـــدینه جاری  می شود و در آن ساعت که  دلهایتان را به پنجره‌های بقیع  دخیل  می‌بندید و چشم‌ هایتان را سوار بر قاصدکی از جنس غربت می‌فرستید تا برسد به آن قطعه‌ای از بهشتِ زمین که نشانی‌اش بی‌نشان است...  

یادتان باشد دختری دارید به اسم ... که دلش همیشه  دلتنگ  زیارت  قبر بی نشان مادر بوده است . اشکهایتان را قدر بدانید .

پدر و مادر عزیزم  دستانتان را که نه ! بلکه دلهایتان را محکم به پنجره‌های حصار شده بقیع  قفل ‌کنید و سیاهی شب را که محرم خوبی است برای تکان‌های سنگین دل ؛قدر بدانید و اشکهایتان را برای مظلومیت شیعه بریزید. 

 اگرچه دوستی می‌گفت : ‌باید شبانه بیایید و گریه کنید  که زهرا(س) هم شبانه رفت!  

پدر و مادرم آنجا زیارتنامه را آرام بخوانید چون با اخم به شما می گویند:کافر!

یا امیر المومنین (ع) ! چه سوغات سنگینی برای ما گذاشته‌ای !  

یادتان هست که چهارده قرن قبل هم  شما به فرزندان فرمودید: آرام‌تر گریه کنید !  

پدر عزیزم هوای مدینه هنوز هم هوای نفاق و نفرت است! هنوز هم باید فریاد غم حضرت بانو(زهرای مظلومه ) را با آستینی به دندان گرفته و سراسر  اشک شویم! هنوز هم غم غربت در بقیع بیداد می‌کند! هنوز هم باید آرام گریست! این جماعت هنوز هم دنبال نبش قبر بقیع‌اند... 

 پس پدرم یادت باشد که  به مولایمان علی اقتدا کنی و آرام زیارتنامه بخوانی ...  

آخر آنجا نمی‌شود یک دل سیر اشک ریخت و فریاد شد! تنها باید ببینی و آرام آرام مثل شمع، بی‌صدا، آب شوی! می دانم پدر عزیزم!!!می دانم مادر مهربانم!!!دق می‌کنید اگر زیاد بمانید در آن  بهشت گمشده ! 

می دانم دل کندن از آن هم سخت ،سخت است .  

می دانم آنجا  همیشه راه «گلو» بسته است... 

ولی بیاد بیاورید وقتی برگردید بوی محرم می آید و خوب بنگرید که  بوی محرم است که بقیع را اینگونه سرخ‌گون کرده است ؛ 

پدر و مادر عزیزم  بی‌جهت نیست که وقتی زائران از حرم بازمیگردند، داغ می‌شوند در بقیع و ضربان قلبشان «حسین... حسین» می‌کند...  

پس به پاس خون حسین که در رگهایمان جاری است زیارتنامه را آهسته بخوانید .

دخترتان .... ((التماس دعا))

غیرت

میگن یکی رفته بود یک روستایی با یکی از اهالی اون روستا دعواش شد، خلاصه حسابی هم کتک خورد و چیزی نگفت برگشت روستای خودش رفت پشت بام خونش شروع کرد به داد و بیداد کردن و خط و نشون کشیدن، زنش صداش کرد گفت بیا پایین تو اگه مرد بودی  و کاری از دستت بر میومد همونجا میزدیش پس الکی اینجا سر و صدا نکن. 

 

حالا حکایت حاج حسن ما هم شده این، رفته سازمان ملل با نخست وزیر انگلیس دیدار میکنه و بعد دیدارش اون آقا میره پشت تریبون سازمان ملل هر چی میخاد میگه به ایران و ایرانی و بعدشم که حاج حسن ما سخنرانی داشت یک کلمه نمیگه تو چی گفتی، چرا گفتی و اشتباه گفتی، حالا میاد ایران مصاحبه میکنه و جواب میده به حرفاش!!!!!!!!

خب عزیز من، قشنگ من، تو همین دو تا کلمه رو از سازمان ملل میگفتی چی میشد؟ اونا ناراحت میشدن؟ آخه برادر من تا کی ملت بهت بگن کجای کارت ایراد داشت خب خودت بشین یک کم فکر کن بهتر عمل کن

زمانه

زمانه عجیبی است!

برخی مردمان امام گذشته را عاشقند؛

نه امام حاضر را ...

می دانی چرا؟

امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر می کنند

اما امام حاضر را باید فرمان برند!

و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...

                                                            "سید شهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینی"

زندگی

 زندگی کنید برای رویاهایی که منتظر حقیقی شدن به دست شما هستند.

شما فرصتی برای بودن دارید. پس ساکت ننشینید.

بگذارید همه بدانند که شما با تمام توانایی ها و کاستی ها شاهکار زندگی خودتانید.

کافی است لحظات گذشته را رها کرده و برای ثانیه های آینده زندگی کنید. چون رویاهایتان آنجاست و شما فقط و فقط یکبار فرصت زندگی کردن دارید .