ایران سبز
ایران سبز

ایران سبز

یک دنیا درد در بقیع

سال 90بود ...

رئیس و روحانی کاروان حج از پدر و مادرها خواسته بود که  خواسته ها و انتظاراتی که فرزندانتان در این  سفر معنوی از شما دارند را بنویسید تا در مکه و مدینه برای عموم خوانده شود . و حال که پدر و مادر همسرم به این سفر معنوی راهی بودند من  به جای همسرم  دست به قلم شدم  و دلنوشته خود را واگویه کردم .

خواسته،انتظار،گفت وگو و درد دل خود را برای پدر و مادرت بنویس و در یک پاکت دربسته بگذار تاآن رادر مدینه و مکه (هنگام زیارت خانه خدا و مرقد پیامبر)باز کرده ،  بخوانند و تورا یاد کنند.

بسمه تعالی

پدر و مادر عزیزم سلام ...

دیگر راهی نمانده ، 

 آری باید بار سفر را ببندید و راهی دیار نور  شوید... 

الان که درحال نوشتن هستم قطرات اشک است که از دیدگانم جاریست ... 

نه به خاطر دوری از شما !  

نه !  

به خاطر دلتنگی !  

من هیچ گاه مدینه و مکه را ندیده ام اما دلتنگ شهر پیامبرم . 

دلتنگ قبرستان خاموش بقیع ...  

اینک اشکهایم التیام بخش دل دردمندم است . 

 شاید خجالت میکشیدم برایتان بنویسم اما حال که  قرار است  این نوشته در مکه و مدینه باز شود بگذار تا با دل خودم راحت باشم ... 

لبیک ! اللهم لبیک ،لبیک ،اللهم لبیک ، إن الحمد و النعمه لک والملک ، لا شریک لک لبیک ...

غبار غلیظ دلتنگی ، دلم  را در آغوش گرفته ، سکوت سایه‌اش را روی دلم انداخته !  

پدر و مادر عزیزم نمی دانم چگونه این دلتنگی خود را برایتان واگویه کنم . 

 شما هر دویتان در قاب چشم‌هایم جای گرفته اید .  

دوست دارم وقتی که آرام آرام به سمت قبرستان بقیع می روید نام مرا  و شوهر عزیزم و دختر گلم نرگس را بیاد بیاورید و برایمان دعا کنید . 

 باور کنید نمی‌شود به واژه‌ها جان داد وگرنه قصه دلتنگی ام را راحتـر بـرایتان  می گفتم ! پدرو مادر عزیزم صبح‌های زود که تیغ آفتاب سرخی‌اش را بر خاک بقیع می‌پاشد ویا نیمه‌های شب که سوز غربت در مـــدینه جاری  می شود و در آن ساعت که  دلهایتان را به پنجره‌های بقیع  دخیل  می‌بندید و چشم‌ هایتان را سوار بر قاصدکی از جنس غربت می‌فرستید تا برسد به آن قطعه‌ای از بهشتِ زمین که نشانی‌اش بی‌نشان است...  

یادتان باشد دختری دارید به اسم ... که دلش همیشه  دلتنگ  زیارت  قبر بی نشان مادر بوده است . اشکهایتان را قدر بدانید .

پدر و مادر عزیزم  دستانتان را که نه ! بلکه دلهایتان را محکم به پنجره‌های حصار شده بقیع  قفل ‌کنید و سیاهی شب را که محرم خوبی است برای تکان‌های سنگین دل ؛قدر بدانید و اشکهایتان را برای مظلومیت شیعه بریزید. 

 اگرچه دوستی می‌گفت : ‌باید شبانه بیایید و گریه کنید  که زهرا(س) هم شبانه رفت!  

پدر و مادرم آنجا زیارتنامه را آرام بخوانید چون با اخم به شما می گویند:کافر!

یا امیر المومنین (ع) ! چه سوغات سنگینی برای ما گذاشته‌ای !  

یادتان هست که چهارده قرن قبل هم  شما به فرزندان فرمودید: آرام‌تر گریه کنید !  

پدر عزیزم هوای مدینه هنوز هم هوای نفاق و نفرت است! هنوز هم باید فریاد غم حضرت بانو(زهرای مظلومه ) را با آستینی به دندان گرفته و سراسر  اشک شویم! هنوز هم غم غربت در بقیع بیداد می‌کند! هنوز هم باید آرام گریست! این جماعت هنوز هم دنبال نبش قبر بقیع‌اند... 

 پس پدرم یادت باشد که  به مولایمان علی اقتدا کنی و آرام زیارتنامه بخوانی ...  

آخر آنجا نمی‌شود یک دل سیر اشک ریخت و فریاد شد! تنها باید ببینی و آرام آرام مثل شمع، بی‌صدا، آب شوی! می دانم پدر عزیزم!!!می دانم مادر مهربانم!!!دق می‌کنید اگر زیاد بمانید در آن  بهشت گمشده ! 

می دانم دل کندن از آن هم سخت ،سخت است .  

می دانم آنجا  همیشه راه «گلو» بسته است... 

ولی بیاد بیاورید وقتی برگردید بوی محرم می آید و خوب بنگرید که  بوی محرم است که بقیع را اینگونه سرخ‌گون کرده است ؛ 

پدر و مادر عزیزم  بی‌جهت نیست که وقتی زائران از حرم بازمیگردند، داغ می‌شوند در بقیع و ضربان قلبشان «حسین... حسین» می‌کند...  

پس به پاس خون حسین که در رگهایمان جاری است زیارتنامه را آهسته بخوانید .

دخترتان .... ((التماس دعا))

نظرات 1 + ارسال نظر
صابری یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:23

سلام حال شما؟ممنون که به من سر زدید خیلی خوشحال شدم چه خبرا؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.