چیزی غیرازاشک برای عزیزانم
نمی تواند مرا ارام کند
از من می پرسند مگر از اقوامتان هستند
خیر نیستندولی بخاطر من وامثال من رفتند و
حال به ارزویشان رسیدند
وهنوز من زمینی هستیم
خدایا این اشک را از من نگیر که تحمل
دوری عزیزانم برایم مقدرونیست
روحمان با یادش شاد
هدیه به روح بلندپرواز صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بین برادران متعهد و حزب اللهی فاصله نیاندازید و هر کس را با
یک مارک از صحنه دور نکنید. شهید علی آراسته
نه دی، یک روز بود ولی خیرٌ مِن الفِ شَهر بود.
نه دی، مبیّن کوثر و ابتر بود که گفتند خامنه ای کوثر است، دشمن او ابتر است.
نه دی، عاشورا بود و ایران کربلا.
نه دی، ثمره ی خون شهید آیت ها، مطهری ها، بهشتی ها، باکری ها، همت ها و ... بود.
نه دی، تاریخ نبود، بلکه خود تاریخ ساز بود.
نه دی، روز بخشش فریب خوردگان و روز غضب بر فتنه گران توسط امت بود.
نه دی، آموخت که نیازی نیست همیشه ولیّ در بین باشد بلکه کافی است ولیّ در دل باشد.
نه دی، غدیر خم بود در کویر قم و سراسر ایران.
نه دی، نور بصیرت الهی بود در دلهای امت.
هرچه خواستم بگویم که نه دی چیست، زبان الکن بود و قلم قاصر.
فقط می توانم که بگویم نه دی، نه دی بود و بس
مرزهای جغرافیایی تنها یک خط کش برای جدایی است
وهیچ مرزی فراتر از فرهنگ وبینش یک جامعه نمی تواند ،
آن جامعه را سایر جوامع جداسازد.
دردنیای امروز نیاز به قدرت نظامی برای اثبات خود نداریم .
با گسترش فرهنگ واندیشه های خود به سایرجوامع ،
بدون جنگ سخت افزاری می توانیم بر دلهای مردم جهان حکومت کنیم.
انشاء اله
با توجه به دشواریها و مشکلات اقتصادی و سیاسی، ضرورت توجه و پرداختن به برنامهریزی فرهنگی چیست؟
َ برای این که در مورد ضرورت برنامهریزی فرهنگی صحبت کنیم، قبلاً لازم است بدانیم که منظور از برنامهریزی (در سطح کلان) چیست، تا بتوانیم در مورد ضرورت آن اظهار نظر کنیم. لذا لازم است قبل از هرچیز کوشش شود تا یکتعریف مفهومی از مفهوم برنامهریزی و مفهوم فرهنگ ارایه شود.
اتفاقاً دو مفهوم «برنامهریزی» و «فرهنگ» هر دو با وجود آن که از شایعترین مفاهیم کلیدی هستند، لکن از صراحت مفهومی لازم برخوردار نیستند. این خود میتواند هم موجب سوء تعبیر و گاهی نتایج سوء برای جوامع شود.
منظور از برنامهریزی، مداخلات هدفمند، آگاهانه و سنجیده انسانی در سیر حوادث و فرآیندهاست که نتیجه آن ممکن است موفقیتآمیز باشد یا نباشد. به بیان منطق تار(Fuzzy logic) تعریف مزبور را این چنین میتوان مطرح کرد کهمراد از برنامهریزی، مداخلات هدفمند، آگاهانه و سنجیده انسانی در سیر حوادث و فرآیندهاست که نتیجه آن ممکن است موفقیتآمیز باشد، یا کم و بیش موفقیتآمیز باشد و
یا اصلاً موفقیتآمیز نباشد. خوب، اگر نتایج موفقیتآمیزباشد، یعنی حوادث و فرآیندها عیناً همانند آنچه در برنامه تصور آنها رفته، در عالم واقع بازتولید شوند، در این صورت میتوان به این مجموعه از حوادث و فرآیندهای بازتولید شده
مفهوم «برنامهریزی شده» را اتلاق کرد. پس منظور ازمفهوم «برنامهریزی شده»، آن دسته از حوادث و فرآیندهایی است که توسط مداخلات آگاهانه انسانی شکل گرفته و در واقعیت بازتولید شدهاند. به تعبیری کلیتر و انتزاعیتر، مفهوم «برنامهریزی شده» انگاشت(Mapping)موفقیتآمیز سازه(Construct) به واقعیت (Reality) است.
اما آن دسته از نتایج ناخواسته (شکست خورده) ناشی از برنامهریزی را چه بنامیم که هم محتمل و هم معمول هستند. به لحاظ منطقی، این جا با مفهوم نقیض مفهوم «برنامهریزی شده» مواجه هستیم. یعنی برای مجموعهحوادث و فرآیندهای غیرقابل پیشبینی، مفهومی را که به این دسته از حوادث و فرآیندها راجع است معمولاً با الفاظی نظیر «تصادف»، «خودانگیختگی»، «قدر»، «ضرورت» و نظیر آن معرفی میکنند.
فعلاً همین بس که به این نکته توجه شود که در بحث برنامهریزی در هر سطحی ما با همان مناقشه دیرینه فلسفی یعنی «جبر در مقابل اختیار» و یا «ضرورت در مقابل آزادی» مواجه هستیم که حل این تناقض در تحلیل مفهومیدر امر برنامهریزی نکته بسیار مهمی است که اگر لازم شد در ادامه بحث به آن باز خواهیم گشت.
با توجه به دشواریها و مشکلات اقتصادی و سیاسی، ضرورت توجه و پرداختن به برنامهریزی فرهنگی چیست؟
َ برای این که در مورد ضرورت برنامهریزی فرهنگی صحبت کنیم، قبلاً لازم است بدانیم که منظور از برنامهریزی (در سطح کلان) چیست، تا بتوانیم در مورد ضرورت آن اظهار نظر کنیم. لذا لازم است قبل از هرچیز کوشش شود تا یکتعریف مفهومی از مفهوم برنامهریزی و مفهوم فرهنگ ارایه شود.
اتفاقاً دو مفهوم «برنامهریزی» و «فرهنگ» هر دو با وجود آن که از شایعترین مفاهیم کلیدی هستند، لکن از صراحت مفهومی لازم برخوردار نیستند. این خود میتواند هم موجب سوء تعبیر و گاهی نتایج سوء برای جوامع شود.
منظور از برنامهریزی، مداخلات هدفمند، آگاهانه و سنجیده انسانی در سیر حوادث و فرآیندهاست که نتیجه آن ممکن است موفقیتآمیز باشد یا نباشد. به بیان منطق تار(Fuzzy logic) تعریف مزبور را این چنین میتوان مطرح کرد کهمراد از برنامهریزی، مداخلات هدفمند، آگاهانه و سنجیده انسانی در سیر حوادث و فرآیندهاست که نتیجه آن ممکن است موفقیتآمیز باشد، یا کم و بیش موفقیتآمیز باشد ویا اصلاً موفقیتآمیز نباشد. خوب، اگر نتایج موفقیتآمیزباشد، یعنی حوادث و فرآیندها عیناً همانند آنچه در برنامه تصور آنها رفته، در عالم واقع بازتولید شوند، در این صورت میتوان به این مجموعه از حوادث و فرآیندهای بازتولید شده مفهوم «برنامهریزی شده» را اتلاق کرد. پس منظور ازمفهوم «برنامهریزی شده»، آن دسته از حوادث و فرآیندهایی است که توسط مداخلات آگاهانه انسانی شکل گرفته و در واقعیت بازتولید شدهاند. به تعبیری کلیتر و انتزاعیتر، مفهوم «برنامهریزی شده» انگاشت(Mapping)موفقیتآمیز سازه(Construct) به واقعیت (Reality) است.
اما آن دسته از نتایج ناخواسته (شکست خورده) ناشی از برنامهریزی را چه بنامیم که هم محتمل و هم معمول هستند. به لحاظ منطقی، این جا با مفهوم نقیض مفهوم «برنامهریزی شده» مواجه هستیم. یعنی برای مجموعهحوادث و فرآیندهای غیرقابل پیشبینی، مفهومی را که به این دسته از حوادث و فرآیندها راجع است معمولاً با الفاظی نظیر «تصادف»، «خودانگیختگی»، «قدر»، «ضرورت» و نظیر آن معرفی میکنند.
فعلاً همین بس که به این نکته توجه شود که در بحث برنامهریزی در هر سطحی ما با همان مناقشه دیرینه فلسفی یعنی «جبر در مقابل اختیار» و یا «ضرورت در مقابل آزادی» مواجه هستیم که حل این تناقض در تحلیل مفهومیدر امر برنامهریزی نکته بسیار مهمی است که اگر لازم شد در ادامه بحث به آن باز خواهیم گشت.
و اما مفهوم فرهنگ، همانطور که میدانید در ادبیات علوم انسانی تعاریف گوناگونی از فرهنگ شده است. اما با نگاهی به این تعاریف در بستر زمان این نکته کم و بیش آشکار میشود که هرچه از قرن نوزدهم فاصله میگیریم و بهپایان قرن بیستم نزدیک میشویم در همان حال که تمایزات مفهومی در مورد ابعاد جامعه افزایش مییابند و هرکدام استقلال نسبی پیدا میکنند، حوزه تعاریف مفهومی فرهنگ تقلیل مییابد. یعنی در حالی که انسانشناسانقرن نوزدهم فرهنگ را بعنوان یک مفهوم شهودی (و غیردقیق) در یک تعریف بسیار وسیع معادل سبک زندگی معرفی میکردند، در حال حاضر جامعهشناسان معاصر بدرستی فرهنگ را بعنوان یک مفهوم با منزلت تحلیلی (و نسبتاًدقیق) در یک تعریف محدود در معنای مجموعه اندیشهها، معانی، باورها و هنجارها معرفی میکنند.
باید توجه داشت که فرهنگ در معنای وسیع آن چنانکه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رایج بود، بسیار گنگ، مبهم، غیرتحلیلی و غیرکاربردی است. با این حساب، فرهنگ در معنای وسیع آن از حیث علمی، تحلیلی،عملورزی(Operationalization) کاربردی و برنامهریزی از حیزانتفاع ساقط است.
لذا برای امر برنامهریزی فرهنگی حداقل بهاقتضای امکانشناسی(Feasibility) ناگزیر باید تعریفی محدود از فرهنگ اتخاذ شود، یعنی فرهنگ بعنوان مجموعهای از نمادها و اندیشهها، ارزشها و هنجارها.
اینک بعد از تدقیق نسبی تعاریف مفهومی «فرهنگ»، «برنامهریزی» و «امر برنامهریزی شده»، اجازه دهید به اصل سؤال بازگردیم که ناظر به ضرورت برنامهریزی فرهنگی است.
برای بحث پیرامون ضرورت فرهنگی شاید لازم باشد قبلاً اشارهای به ضرورت فرهنگ بعنوان یک مقوله عامتر بشود وسپس به ضرورت برنامهریزی فرهنگی بپردازیم.
فرهنگ ضمن آن که بستر علایق مشترک و فهم مشترک است، در همان حال محملی (وسیلهای) برای روابط بین ذهنی و تولید فکری انسان و جهتیابی، تنظیم، هماهنگی اعمال و انواع مناسبات او در جامعه است. شاید بتوان بهیک معنا، مضمون جمله اخیر را با استعانت از یک تمثیل بهتر شناخت. نسبت رابطه انسان به فرهنگ همانند نسبت رابطه ماهی به آب است. ماهی برای بقای خود نه تنها مجبور است در آب زندگی کند، بلکه همزمان آب جزیی ازخوراک او نیز است. انسان نیز نه تنها در فرهنگ زندگی میکند (بستر فرهنگی)، بلکه فرهنگ خوراک فکری او نیز است.
در سطح کلان، نظام فرهنگی همزمان دارای دو کارکرد محوری متناقضنما است؛ یکی، تغییر و نوآوری اجتماعی و دیگری، تداوم اجتماعی. کارکرد تداومی فرهنگ ناشی از اثر تعمیمی (Generalization) فرهنگ است، بویژه تأثیرتعمیمی آن روی سیاست و اقتصاد. بعبارت دیگر، فرهنگ با تأثیر تعمیمی خود شقوق احتمالی کنش را در حوزههای اقتصاد و سیاست کاهش میدهد و به این ترتیب اثر کنترلی روی این دو حوزه دارد. بعلاوه، حوزه فرهنگ بافراهمکردن چارچوب مرجع ارزشی، به سایر حوزههای کنش هویت میبخشد و این باعث استمرار جامعه در خلال زمان میشود. همزمان نظام فرهنگی دارای اثر تغییردهندگی است و این تأثیر بیشتر روی نظام اجتماعی (System Communal) اعمال میشود؛ چرا که فرهنگ از طریق فرآیند تعمیمی، حوزه کنش را وسعت میبخشد و بدین وسیله به نظام اجتماعی پویندگی میبخشد. ضرورت برنامهریزی فرهنگی را باید در دو چیز جست و جو کرد. از یکطرف، در همین کارکرد دوگانه و متناقضآمیز فرهنگ یعنی کارکرد تغییر و تداوم آن. از طرف دیگر، جوامعی نظیر جامعه ما که مرحله گذر را طی میکنند و چندی است که از لفافه خارج شده و تحولات سریع و ناهمگون و نابرابر راتجربه میکنند، همزمان احتیاج به نظم و تغییرات همگون و جهتدار دارند.
از چهار خرده نظام اجتماعی، تنها حوزهای که میتواند همزمان سهم مؤثری در ایجاد نظم و تغییر داشته باشد، خرده نظام فرهنگی جامعه است. از همین روست که ضرورت برنامهریزی فرهنگی علیالخصوص برای جوامع در حالگذر برجسته میشود.
جامعه ایران نیز در نیم قرن اخیر دچار تحولات سریع و ناموزون در عرصههای گوناگون شده است که حاصل آن ناهمگونی ساختاری و پایین افتادن درجه نظاممندی(Systemness) بویژه در بعد نرمافزاری جامعه بوده است.
برنامهریزی فرهنگی میتواند جهت بالابردن نظاممندی عرصههای نرمافزاری جامعه نقش نسبتاً کلیدی ایفا نماید که این خود میتواند بسترسازی فرهنگی مناسبی برای عرصههای سختافزاری جامعه مثل سیاست و اقتصاد فراهمنماید. از جمله موضوعات نرمافزاری که میتواند مورد هدف در برنامهریزی فرهنگی قرار گیرند عبارتند از:
1- وفاقسازی هنجاری انتشاری در بالاترین سطح جامعه هم در میان نخبگان و هم در میان مردم، جهت هویتسازی جامعهای و تعمیم تعهد جامعهای (تعهد عمومی در عرصههای چهارگانه در قبال جامعه کل)
2- وفاقسازی هنجاری ویژه در سطح خرده نظامهای جامعه علیالخصوص خرده نظام سیاسی و خرده نظام اقتصادی بویژه در میان نخبگان جامعه (روی اصول و قواعد بازی در دو خرده نظام مزبور)
3- مفاهمهسازی ویژه در سطح جامعهای در مورد مصالح ملی در میان نخبگان جامعه
4- تعمیم ارزشی جهت فراگیر کردن مفاهمه اخلاقی ملی و تسطیح اخلاقی در سطح ملی Ethical Leveling))
5- حفظ و ترمیم میراث فرهنگی جامعه
6- تقویت و تعمیم خردورزی در عرصهها و ابعاد گوناگون جامعه
7- بسط تدریجی روابط گفتمانی در عرصههای گوناگون بویژه در میان و مابین نخبگان جامعه در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی با تأکید و تقویت شیوه مجابسازی در این روابط
عدهای معتقدند که فرهنگ، حاصل اقدامات خودآگاهانه یک اراده سیاسی نیست، بلکه حاصل مناسبات اجتماعی و کنش متقابل اجتماعی است. براین اساس، برنامهریزی فرهنگی به معنای تغییراتمحتوایی آگاهانه تا چه حد امری ممکن است؟
قبلاً در بحث مفهومی از برنامهریزی، مفاهیم متضادی مطرح کردم. یعنی گفته شد که برنامهریزی عبارت است از مداخله هدفمند و آگاهانه و سنجیده انسانی در سیر حوادث و فرآیندها که نتیجه آن ممکن است موفقیتآمیز باشد یانباشد. سپس مفهوم «برنامهریزی شده» عنوان شد که مقصود آن دسته از حوادث و فرآیندهایی است که طبق برنامه در واقعیت بازتولید شدهاند. تفاوت بین این دو مقوله چیزی جز خودانگیختگی نیست. یعنی آن دسته از حوادث وفرآیندهایی که در واقعیت ظاهر شدهاند، ولی برخلاف آنچه که در برنامه انتظار آن میرفته است.
بهاین ترتیب، مفهوم خودانگیختگی متضاد مفهوم «برنامهریزی شده» است. خوب، سوال اصلی این است که منشأ این «خودانگیختگی» چیست؟ بعبارت سادهتر، اختلاف برنامهریزی و نتایج آن چیست و یا به تعبیری دیگر، عواملمسؤول انگاشت ناقص سازهها به واقعیت کدامند؟
در بالاترین سطح انتزاعی، ریشه این اختلاف و یا به تعبیری دیگر، ریشه «خودانگیختگی» را باید در دو بعد معرفتشناختی و وجودشناختی جست و جو کرد.
در بعد معرفتشناختی، نتایج ناخواسته ناشی از نقصان اطلاعات و دانش نارسا و نامناسب و ابزار ناکارآمد است. اما مهمتر از این، بعد هستیشناختی است. بعبارتی، خودانگیختگی در برنامهریزی عمدتاً ناشی از خواصهستیشناختی واقعیت است، مثل: خصلت واکنشی واقعیت اجتماعی، پیچیدگی و خصلت ترکیبی برخی پدیدههای اجتماعی، بازبودن نظام اجتماعی، تضادهای فراسیستم و درون سیستمی و بالاخره اراده آزاد انسانی.
با این حساب، پاسخ سؤال اخیر را نمیتوان بر مبنای منطق نمادی سنتی و یا به اصطلاح منطق گسست(Logic Crispy) توضیح داد. به بیان دیگر، در سطح انتزاعی سوال اخیر پاسخ «بلی» و یا «خیر» صریح و مشخص ندارد.
پاسخ سوال اخیر را باید بر اساس منطق تار(Fuzzy logic) آن هم در سطحی انضمامیتر جست و جو کرد. برنامهریزی فرهنگی به معنی تغییرات محتوایی آگاهانه کم و بیش میسر است. اما میزان این «تغییرات آگاهانه کم و بیش»بستگی به عواملی عدیده دارد که اجازه دهید در مرتبهای نسبتاً نازلتر از سطح انتزاعی به اجمال به بعضی از آنها اشاره شود، از جمله:
1- ضریب تحدیدسازی ساختاری جامعه (در ابعاد مضایق ساختاری، شبکه روابط اظهاری، ساختارهای هنجاری)
2- ضریب تواناسازی ساختاری جامعه (در ابعاد امکانات ابزاری، شبکه روابط ابزاری، ساختارهای فنآوری)
3- قدرت عاملیت کنشگران جمعی (گروهها، انجمنها، احزاب، دولت و...)
4- قدرت عاملیت کنشگران فردی (بویژه روشنفکران و نخبگان جامعه)
5- میزان مفاهمه و همبستگی ملی
با توجه به عواملی که ذکر آن رفت و همینطور با عنایت به این که در هر نوع برنامهریزی شما با نوعی و میزانی از خودانگیختگی مواجه هستید، لذا لازم است در هرگونه برنامهریزی، بویژه برنامهریزی فرهنگی، بطور کلی بعضی ازنکات اساسی را مورد ملاحظه قرار داد، از جمله این که:
یکم) برنامهریزی فرهنگی باید منعطف باشد.
دوم) برنامهریزی فرهنگی باید انضمامی و تجربی باشد.
سوم) برنامهریزی فرهنگی باید از یک طرف براساس تعریف محدود از فرهنگ استوار باشد و از طرف دیگر باید انتخابی بوده و صرفاً به بعضی از متغیرهای راهبردی در سطوح فوقانی جامعه توجه کند و نه این که بدون در نظر گرفتنعوامل انگیخته در عرصههای گوناگون در سطوح مختلف برای جزییترین امور در سطح کلان برنامهریزی نماید که در این صورت از قبل نتیجه چنین برنامهای مشخص است.
چهارم) برنامهریزی فرهنگی باید خصلت ساختاری داشته باشد و نه اجباری. این چیزی است که در ادبیات برنامهریزی و توسعه نیز اخیراً به آن توجه شده است. بعبارت دیگر، برنامهریزی فرهنگی باید درصدد تاسیس فرصتهایساختاری برآید تا مردم به روشی خاص در آن رفتار نمایند و نه این که مستقیماً تحت فشار برای انجام کاری مجبور واقع شوند. در ادبیات برنامهریزی اجتماعی معمولاً توصیه میشود که برنامهریز بیشتر متکی به فراقدرت(Meta - power) باشد تا قدرت عریان.
پنجم) برنامهریزی فرهنگی باید خصلت مشارکتی مردمی داشته باشد.
ششم) برنامهریزی فرهنگی برای جلب مشارکت عموم باید حتیالمقدور خصلت داوطلبانه داشته باشد. چرا که این نوع برنامهریزی، همچنان که از نام آن مستفاد میشود، با عنصر فکر و اندیشه سر وکار دارد و این بدون مشارکتداوطلبانه مردم میسر نخواهد بود. در حقیقت یکی از شروط موفقیت برنامه فرهنگی آن است که اولاً اجرای برنامه در بستری از حداقل طراوت فرهنگی و اجتماعی صورت گیرد و نتایج آن هم موجب افزایش این طراوت گردد. امروزهاین مهم بدون مشارکت داوطلبانه مردم ممکن نخواهد بود.
برخی معتقدند که برنامهریزی فرهنگی بیش از سایر حوزهها تابع سلیقه و نگرشهاست. بدین معنا که نوع برنامهریزی فرهنگی تابع تعریفی است که از فرهنگ ارایه میشود. آیا میتوان گفت چونتعریف واحدی از فرهنگ وجود ندارد با انواع گوناگونی از برنامهریزی فرهنگی مواجه هستیم؟
َ پاسخ من به این سوال منفی است. اجازه دهید توضیح دهم. ظاهراً این سوال خود براساس مفروضاتی نظیر «نسبیگرایی فرهنگی»، «خاص گرایی» و نظایر آن استوار است.
لطفاً توجه کنید به این نکته! آیا میتوانید بگویید در حالحاضر تعاریف مختلفی از اقتصاد وجود دارد؟ پاسخ آن منفی است. البته به شرط این که شما بین مفهوم اقتصاد بعنوان یک رکن جامعه با مفهوم نظام اقتصادی یک جامعه تفاوتقایل شوید. تعریف مفهوم اولی در حال حاضر نسبتاً واحد است، در حالی که شما میتوانید از نظامهای اقتصادی مختلف برای یک جامعه صحبت کنید. این در مورد مفهوم فرهنگ هم صادق است.
در حال حاضر، مراد از فرهنگ بعنوان یک رکن اصلی جامعه، فکر و اندیشه است، اما از جامعهای به جامعه دیگر نظام فرهنگی آنها متفاوت است. بنابراین، برنامهریزی فرهنگی ناظر به چیستی و چگونگی تولید و توزیع و نگهداری فکر واندیشه است.
اما درکجا برنامهریزی فرهنگی تابع سلیقه و رجحانها میشود؟ همانند برنامهریزی اقتصادی که در موقعیت کمیابی در آن به اصطلاح سوال «کره یا تفنگ» مطرح میشود، در برنامهریزی فرهنگی نیز این سوال به جای خود باقی استکه فکر الف تولید وترویج شود یا فکر ب و نسبت بین این دو چه باشد. در واقع در این جا نیز ما با منحنی امکانات تولید فرهنگی مواجه هستیم. البته من در این رابطه یک ملاحظه و یک پیشنهاد کلی دارم.
برنامهریزی کلان فرهنگی نباید تابع سلیقه فردی، جناحی و گروهی باشد، بلکه باید حتیالمقدور مبتنی و متناسب با مصالح ملی و اقتضائات کارکردی جامعه کل باشد. نکته اخیر محتاج توضیح بیشتر است. جهت فهم مطلب اجازهدهید مسامحتاً نقشه مفهومی فرهنگ را در یک دستگاه مختصات دوبعدی همانند منحنی امکانات تولید به دو بعد، فرهنگ هنجاری (بعد نظمدهنده) و فرهنگ ابزاری (بعد تغییردهنده) تقلیل دهیم و بخواهیم تصمیم بگیریم که با توجهبه منابع موجود به چه نسبت به تولید و توزیع فرهنگ هنجاری و فرهنگ ابزاری بپردازیم. نکتهای که در این رابطه مایلم به آن اشاره کنم این است که بهینهسازی در تابع تولید امکانات نباید تابع رجحانهای فردی، جناحی و گروهیباشد، بلکه لازم است حتیالامکان تابع مقتضیات کارکردی جامعه کل باشد.
یعنی این که برای تولید و حفظ «تعادل متغیر» در نظام جامعهای در هر زمان نسبت تولید وتوزیع فرهنگ هنجاری (عامل نظمدهنده) و فرهنگ ابزاری (عامل تغییردهنده) باید تابعی از وضعیت تعادلی جامعه کل باشد. در صورتی کهاین نقطه بهینه کم و بیش تشخیص داده نشود و در تابع امکانات تولید در برنامهریزی کلان ملحوظ نشود، این امکان همیشه وجود دارد که یا اثر انسدادی نظام فرهنگی تا جایی افزایش یابد که مانع تغییر و نوآوری و توسعه اجتماعیشود و یا این که بالعکس اثر گشایشی(Openning Effect) نظام آنقدر افزایش یابد که باعث تغییرات فروپاشنده (Degenerative) در نظام جامعهای شود.