ایران سبز
ایران سبز

ایران سبز

جواب به یک سوال

سوالی که  آقا مازیا از بنده پرسیدن

 

چرا به (مردم) اجازه راهپیمایی نمیدن؟  

 

منظور از مردم طرفداران کروبی و میرحسین  

اصولا افرادی که در ۲۲ بهمن و ۹ دی به راهپیمایی پرداختن خارج از این مردم هستن ...

 

برای دیدن جوابها به ادامه مطلب بروید. 

....  

ادامه مطلب ...

یک شلیک دو کشته

آرزوی یک جوان صهیونیست تصویری از آرزوی یک جوان صهیونیست درباره فلسطینی‌ها
اسلام تایمز- در این تصویر جوان اسراییلی نشان داده می شود که روی پیراهنش عکس یک زن باردار فلسطینی چاپ شده که زیر آن به دو زبان عبری و انگلیسی نوشته شده که یک شلیک، دو کشته!
E

واینجاست که به فکر می افتی چه شده است سران فاسد اسرائیلی اینقدر سران فتنه را دوست دارند وحمایتشان می کنند  و آنان نیز هیچ گاه از آنان تبری نمی جویند .براستی موضوع چیست؟---راه سران فتنه وسران اسرائیل یکی است ومصر وتونس ملعبه دستشان--ای مرگ بر فتنه گران واسرائیل ...چه باید کرد غیر از اینکه از خدا بخواهیم ظهور حضرتش را تعجیل فرماید. 

اللهم عجل لولیک الفرج

بازرگان

نخست وزیر دولت موقت، گفت

 آقای خمینی ایران را برای اسلام می خواهد، 

 و ما اسلام را برای ایران می خواهیم.

که این اندیشه همان امانیسم یا اصالت به خود است. 

که در معنای واقعی، درست در نقطه مقابل عمل امام حسین قرار دارد. 

 آنجایی که فرمودند: اگر دین جدم، جز با کشتن من برپا نماند، 

 ای شمشیرها مرا دریابید.

همین اندیشه آقای بازرگان، 

 امروز خواسته یا ناخواسته، 

 در نزد کسانی است که می گویند: “یاحسین، میر...”

اصول روشنفکری

 سلام

امیدوارم دوستان ناراحت نشن به هر حال اینها اصول روشنفکریه. کلا سفارش میکنم نخونید. حالا از ما گفتن بود.

 

roshanfekr

 

 اولین اصل، یادگرفتن تعدادی لغت پرملاته! هرچی بیشتر بدونید بهتره اما اگر مغزتون زیاد کشش نداره همین چهارتا رو حفظ کنید: سیناپس ، پارادایم، نوستالژیک و دیالکتیک .معنی اش زیاد مهم نیست فقط کافیه هر چند جمله در میون مقداری از این کلمات- به میزان دلخواه- بکار ببرید البته موظب باشید  دز آن را زیاد بالا نبرید که تابلو می شود!

  ریش پرفسوری گرچه اپیدمی شده ولی هنوز هم جواب می ده!  ریش پروفسوری می تونه یک کارگر افغانی رو به یک شهروند فرهیخته تبدیل کنه!

  غر بزنید! غر زدن به وضع مملکت یکی از ارکان مهم و شاید مهمترین رکن روشنفکری باشه. به هر چیزی که فکرتون می رسه غر بزنید مهم نیست به چی فقط غر بزنید مثال:

 مدام از پیشرفت خارج تعریف کنید! طوری که انگار 80 سال توی لس آنجلس زندگی کرده اید .مثلاً بگید اونجا نون بربری تو بسته بندی های استریل عرضه میشه! 

  پیتزا دیگه دمده شده، سعی کنید اسم غذا هایی رو حفظ کنید که بقیه حتی نمی تونند تلفظش کنند. مثال: فوندی بورگینیون، تاوزند آیلند و...البته اگر توی رستوران بودید قبل از به زبان آوردن این کلمات ابتدا دستتون رو داخل جیبتون کنید ویک چرخ بدهید اگر به چیزی برخورد نکرد احساس تشنگی کنید ویک لیوان آب سرد سفارش بدهید!

  داشتن یک وبلاگ ضروریه . البته اگر هنوز فرق بین کیس و مانیتور رو نمی دونید بروید به پاراگراف بعدی! قالب وبلاگ باید حتماً سیاه باشه. سیاه نمادی است از خفقان ژرفنای درونی و فریادی از فراسوی فراخنای تاریکی های ظلمانی! اسم وبلاگ هم باید یکی از این ها باشد: فریاد بی صدا، اسیر حجم خلوت بی کسی، غریب غروب غربت غارغار! برای مطالب توش هم میتونید یک کتاب از احمد شاملو بگذارید بغل دستتون و هر هفته یه صفحه ازش رو تایپ کنید بریزید تو حلق وبلاگ!

  از زمان قدیم خیلی تعریف کنید. مخصوصاً بگید اون موقع همه چیز خیلی ارزون بوده مثلاً تویوتا کمری 3 قرون بوده! البته سعی کنید به مغزتون یه مقدار بیشتر فشار بیاورید و مثال بهتری بزنید.

  سعی کنید عینکی شوید. عینک سمبل مطالعه ی زیاده ! اگر حوصله مطالعه ندارید یک روش سریعتر هم وجود داره: 2 دقیقه به جوشکاری با دقت نگاه کنید!

  ترانه های خارجی گوش بدهید. هرچی غیر مجاز تر باشه بهتره! اگر نانسی گوش میدید نشون میده که تمام مراحل روشنفکری رو با موفقیت پشت سر گذاشته اید!

  وقتی در مورد ریس جمهور های خارجی صحبت می کنید بگویید: " آقای اوباما" یا " پرزیدنت اوباما"

  یک سگ بخرید. اصولاً معاشرت با سگ جماعت تاثیر زیادی در ارتقای سطح روشنفکری داره!

  اگر دختر هستید باید مانتوی شما تنگ باشد! تنگ تر از بقیه ! خیلی تنگ! اونقدر که موقع غذا خوردن مجبور شوید دکمه های جلوی آن را به صورت موج مکزیکی به ترتیب باز و بسته کنید تا لقمه پایین برود!

  و بالا خره مانیفست روشنفکری ...

کتاب های فروغ فرخزاد، صادق هدایت ، سروش و گوگوش کتب اربعه ی روشنفکران محسوب می شوند.

حالا خیلی به آخری گیر ندید...

من با صدای محمد نوری بزرگ شدم نه امثال گوگوش و داریوش

                                   

آری. من افتخار می کنم به شنیدن صدایی که در سال ۴۷ به نشانه اعتراض، از رادیو کنار رفت. به کسی که در شادی هعا و غم ها، همواره در کنار مردمش بود.کسی که در سال های انقلاب و جنگ و زیر بمباران موشک و خمپاره، کنار کودکان سرزمینش بود. 

                            

نه امثال شما فاحشه ها و بی صفتانی که مالیات کنسرت های میلیونی خود را به جیب کسانی می ریختید که با آن موشک می ساختند و هواپیمای ایرباسی را می زدند که در آن ۳۰۰ نفر از هموطنانتان بود. کودک و زن بیگناه….

شما بی صفتان امروز ادعای همراهی و هم صدایی با مردم را می کنید. از کشته شدن چند نفر ابراز تاسف می کنید.برایشان ترانه می خوانید. در گردهمایی شرکت می کنید و محکوم می کنید.خلاصه همه کار برایشان می کنید. 

 البته عذر می خواهم!

ولی آن زمان که نوزادان چندماهه به همراه مادرانشان در سردشت، زیر بمباران شیمیایی، وحشیانه کشته می شدند، شما کجا بودید؟

آن زمان که خرمشهر، زیر چرخ چند لشگر زرهی، له می شد و جان می داد، شما کجا بودید؟

کجا بودید وقتی این ملت در هشت سال جنگ خون دل می خورد و تکه تکه های بدن جوانانش را به خاک می سپارد؟

وقتی در میدان ژاله، شاه فرزندان این مردم را به خاک و خون کشید، کجا بودید؟

خانوم گوگوش، آقای داریوش

آیا آنها مردم نبودند؟!

آیا جان آن مادران و کودکان بیگناه کمتر از جان ندا بود؟!

منظور شما کدام مردم است؟

از نظر ما، مردم آنهایی بودند که ۳۰ سال پیش هزاران کشته دادند تا از یوق طاغوت و استکبار بیرون بیایند. هشت سال با خون و دل جنگیدند.آنهایی که در مناطق مرزی، هر روزه یا پاهایشان روی مین می رود یا بمب به میانشان می آورند.

اینها مردم هستند. که امثال شما نه در میانشان، نه در کنارشان و نه همراهشان و نه خواندی برایشان

آری

مردم نه ۱۳ میلیون، نه ۲۵ میلیون و نه ندا آقا سلطان

مردم هفتاد میلیون نفر هستند که همه “نازنین مریم” را به نیکی یاد می کنند

آری. من با صدای” محمد نوری” بزرگ شدم

گنجی و حرفهایش را به یاد دارید؟؟؟روشنفکران سرزمین من



و می دانم که می آیی و حتی کوچک ترین شکی در آمدنت ندارم نه در آمدنت و نه در معصوم بودنت
حتی اگر تمام عالم جمع شوند و حرفهای گنجی خائن را تکرار کنند باز هم امید و انتظارم را فریاد میکنم
ای امید روزها و شبهای من منتظرت می مانم
به امید ظهور وعده داده شده ........
یازهرا

سی ان ان

شبکه آمریکایی سی ان ان در ارزیابی تظاهرات 50 میلیونی 22بهمن اعلام کرد: انقلاب و حکومت اسلامی با این تظاهرات نشان داد نه فقط ضعیف نشده بلکه از گذشته نیز قدرتمندتر شده و همچنان مشروعیت خود را حفظ کرده است. 

 

 

اقای کروبی یه سوال؟

مردم چرا از تو خوششون نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


سی ان ان با بیان اینکه تنش های پس از انتخابات را نباید با انقلاب اشتباه گرفت، گفت: رژیم پهلوی مشروعیت نداشت چون با کودتای انگلستان و آمریکا روی کار آمده بود ولی نظام فعلی ایران با وجود تنش ها نشان داد که مشروعیت خود را حفظ کرده است.
این شبکه تلویزیونی معروف آمریکا با اشاره به جدا شدن موسوی، خاتمی و کروبی از مسیر انقلاب اسلامی و خط امام تاکید کرد: موسوی، کروبی و خاتمی و برخی از مشابهان آنها از طرفداران آیت الله خمینی بودند ولی اکنون مواضع دیگری دارند. آنها به رغم اینکه خود را از هواداران بنیانگذار انقلاب می نامند ولی کاملاً از منش آیت الله خمینی فاصله گرفته اند زیرا آیت الله خمینی با احیاء و استقرار قوانین اسلامی در ایران، با نظام سیاسی غرب مخالفت کرد در حالی که جریان سبز خواهان لیبرالیسم و دمکراسی غربی است.
سی ان ان همچنین از قول عباس میلانی (از عناصر سلطنت طلب فعال در فتنه سبز) گفت: رژیم هیچ نشانه ضعف از خود بروز نداده است.
به گفته سی ان ان «به نظر می رسد جمهوری اسلامی حتی در هفته های اخیر قدرتمند تر از قبل هم شده باشد. مقامات ایرانی اعلام کردند به رغم مخالفت آمریکا و برخی کشورهای غربی، اورانیوم با خلوص بالا را در داخل تولید خواهند کرد».

روزگار نمی فهمه

روزگار….. نمی فهمه، شعور نداره، احساس نداره، پروژه و پایان نامه نداره، تالیفات بی شمار و جایزه نوبل هم نداره. اصلاً این روزگار هیچ چیز نداره…..بی همه چیزه 

 

اما! همین بی همه چیز، بعضی وقت ها مسائل و معادلاتی رو برای ما اثبات می کنه، که اگر تمام آدم های دنیا، با همه اصل و نسب و افتخاراتشون جمع بشن، نمی توانند کاری بکنند.

بله. روزگار استاد اثبات معادله ای است، به نام “معادله حماقت من”. و استاد بوجود آوردن تنفر از خودم.

یک فلش بک به گذشته می زنم.                      

هجده سالم بود. عاشق کسی شده بودم که فقط از خدا می خواستم تمام عمرم در کنارش باشم.طرف مقابل من هم، همین تصمیم رو داشت. اگر تمام دنیا جمع می شد که هیچ، اگر نستیجرا…، خود خدا هم به من وحی می کرد، حاضر به تغییر تصمیمم نبودم.

یک روز از این تصمیم گذشت…دو روز….سه روز………..سیصد و شصت و پنج روز گذشت.

روز سیصد و شصت و ششم، نه تنها این تصمیم، بلکه کل احساس من هم معکوس شد. حالا اون عشق آتشی، تبدیل شد به یک تنفر.

حالا چند سال از این ماجرا می گذره….

هر وقت یاد این جریان می افتم، خنده ای  می کنم. به عمق حماقت خودم . خنده ای همراه با تنفر که تا چه حد می تونستم احمق باشم. حالم بهم می خوره.

اما حالا

یه گوشه نشستم و نگاه می کنم به استاد خودم. استادی که با تمام مهارتش، حالا قیافش شبیه آدم های درمانده و بیچاره شده. به نظرم کم اورده. انگار مسائل براش سخت شدن یا چیزه دیگه. ذهنش دیگه نمی کشه. خیلی دلم براش می سوزه. البته بعضی وقت ها هم، توی دلم بهش می خندم.

به کم آوردن روزگار می خندم.

روزگار توی این یکسال، معادله ی سختی رو داشت حل می کرد.

روزگار، این مسئله رو برای همه جهانیان ثابت کرد…..جز خود اونها.

بعضی وقت ها،حماقت بعضی ها رو، نمی شه به خودشون اثبات کرد.

تلاش روزگار قابل تحسینه، اما فایده ای نداره.