دیروز داشتیم تو نمایشگاه راه میرفتیم که دیدیم چند نفر نشستن کف سالن و دارن به یه چیزی اعتراض میکنن. رفتیم ببینیم حرفشون چیه؟
چاپ آخر: سلام پدر جان، کی اذیتتون کرده؟! چرا اینجا نشستید؟
پیرمرد معترض: چرا نداره که! امثال ما همیشه در طول 2500 سال حیات این رژیم محترم بودیم اما نمیدونم چرا چند وقته به ما توجهی نمیشه؟
2500 سال؟ شرمنده، خبر ندارید انقلاب شده؟
جون من؟ کِی؟
الان 37 ساله!
نه بابا! یعنی رضاخان رفت؟
نه آقا جان. اونکه 70 ساله رفته، پسرش رو میگم، محمدرضا، اونم رفته. مردم انقلاب کردن!
عجب...
پس معلومه ماشالا سنتون هم زیاده ها، چند سالتونه پدر جان؟
من تا هشتادش رو شمردم، بقیهش دیگه از دستم در رفت!
آخر نگفتید مشکلتون چیه؟
خب چرا ما رو اذیت میکنن. من جای پدرجدشونم... با کسی کاری نداریم که. واسه خودمون سیبیل میذاریم، سیگار میکشیم... چرا راحتمون نمیذارن؟
کی شما رو اذیت کرده؟ دولت؟ وزارت ارشاد؟
نه بابا... اینا که خوبن... جدیدا هم خیلی خوب شدن... خود وزیر اومد نشست بغل دستم من هی سیگار کشیدم فوت کردم تو صورتش... هیچی هم نگفت!
پس کی؟
همینا دیگه... غذای درست و حسابی بهمون نمیدن، سیگار اضافی میخوایم نمیدن، میگیم یه دون آددامس کمه، بزارید دو تا دوتا بجوییم قبول نمیکنن...
کیا اینکارها رو میکنن؟
الان من سه ماهه میگم یکی رو بفرستید روتختیم رو بشوره، گوش نمیدن...
ای بابا... کیا پدر جان؟ کیا؟
همینا دیگه... همینا که اونجا پرچمشون هست...
پرچم فرانسه رو میگید؟
آره دیگه... همون که بالاش آبیه... اذیتمون میکنن...
همون فرانسه هستش.
حالا هر چی... هر چند وقت یه بار میان یکی از ما رو میبرن تو خونه شون...
سفارتشون...
آره همون... میبرن اونجا میگن تو شوالیهای... بعد هم میارن دم در یه ساندویچ الویه میدن میگن بخور برو... خب لااقل نون اضافه بزارن ما سیر شیم دیگه! با ساندویچ یه نونه آدم عادی هم سیر نمیشه چه برسه به شوالیه!
خب شما چرا میرید؟
چی کار کنیم پسر جان... پیر شدیم دیگه... دیگه حال نوشتن که نداریم... نسل جوون هم که دیگه خیلی کتبامون رو نمیخره... مجبوریم الویه بخوریم دیگه!
پس اینطور... من با اجازهتون برم...
ببین آشنا نداری بهشون بگی واسه ما نون اضافه بزارن؟
نه پدر جان.
ببین بهشون بگو ما که چند ساله همه کار کردیم براشون... گفتن کانون نویسندگانتون باید از الان نق بزنه، زدیم... گفتن فحش بدید به قصاص و... دادیم، گفتن علیه جنگ بنویسید، نوشتیم... خداییش حالا یه نون ساندویچی چیزیه که دریغ میکنن؟!
معرفی کتاب/ «چراغها رو هر کی خاموش کرد، کرد»
آخرین اثر نویسنده معاصر «مهسا مملی» بعد از چندین سال مجوز گرفته و در نمایشگاه امسال توزیع شده است.
مملی در این کتاب 8 داستان را گرد هم آورده و در سبکی نوین به مخاطب ادبیات امروز تقدیم کرده است. داستانهای این کتاب همگی درباره عشق هستند، یعنی در واقع زیادی درباره عشق هستند!
مملی پیش از این پیشبینی کرده بود که این کتاب با استقبال فراوانی از سوی صنف زنان خیابانی مواجه شود. به همین دلیل هم نشر «چاه» که انتشار این کتاب را بعهده داشته است اعلام کرده که این کتاب را در نمایشگاه با تخفیف 50 درصد دراختیار اعضای فعال این صنف قرار خواهد داد!
همچنین این نویسنده از ترجمه این کتاب به زبان تایلندی در آینده نزدیک خبر داده بود!
گفتنی است سخنگوی وزارت ارشاد درباره دلایل اعطای مجوز نشر به این کتاب اعلام کرده بود: راستش هیچکدوم از ممیزهای ما روشون نمیشد این کتاب رو تا ته بخونن. 2 سال دنبال یه ممیز پررو گشتیم اما پیدا نکردیم. آخر سر هم گفتیم مجوز بدیم بره پی کارش.
در صفحه 26 این کتاب میخوانیم:
«...»
ولش کن اصلاً!
خبر «چاپ آخر» تایید شد: فرغونها در راهند
در شماره پنج «چاپ آخر» از تصمیم وزارت ارشاد برای استفاده از ظرفیت 5 میلیون بازدید کننده نمایشگاه کتاب برای تکمیل ساختمان مصلی خبر دادیم و گفتیم که وزارت ارشاد قصد دارد به دست هر کدام از این 5 میلیون یک فرغون آجر یا دو کیسه گچ یا یک کیسه سیمان یا... بدهد که با خود از درب ورودی تا شبستان اصلی بیاورند تا ضمن صرفه جویی در هزینه کارگر، کار ساخت مصلی هم تمام شود.
حالا امروز رسانهها نوشتند سرویسدهی مینیبوسهایی که وظیفه حمل بازدیدکنندگان را داشتند متوقف شده است.
اگرچه برخی مسئولین از اختلاف بین حامی مالی نمایشگاه و مسئولین نمایشگاه به عنوان دلیل این امر خبر دادند، اما شنیدههای خبرنگار چاپ آخر حاکی است که نخیر! دلیل همان است که چاپ آخر گفته بود و به زودی فرغونها هم میآیند!
آنچه که موجب انکار وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) گردیده است
دست نیافتن دشمنان به اوست
همانند انکار ذات باری تعالی ازسوی کسانی که اثری از ذات خدای متعال در جهان هستی نمی بینند
و میگویند: اَرِنَا اللهَ جَهْرَةً (2)
در حالیکه برای ایمان آورندگان به غیب، باور کردن وجود خدا وپی بردن به هستی و حضورش،
از آیات قدرتش در آفاق و انفس امری معقول و محقق است.
به فکر نمازت باش، مثل شارژ موبایلت
با صدای اذان بلند شو، مثل صدای موبایلت
از انگشتانت برای اذکار استفاده کن، مثل صفحهکلید موبایلت
قرآن را هم همیشه بخوان، مثل پیامهای موبایلت و ...
فرفره نداشتیم.
بچههای کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند.
مسعود و مجید نقشهاش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد.
ما که فرفرهدار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید میشود، میتوانید!»
از ترس بچههای کدخدا، داخل خانه فرفره بازی میکردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود...
برروی زمین وآسمانهاوکرات
دربین مناجات وتمام کلمات
زیباترازاین دعاندیدست کسی
بر خاتم انبیاء محمد صلوات
سیزدهمین روز از هر ماهی در گاهنامهی ایرانی تیر یا تیشتر نام دارد و روز سیزده ماه فروردین به جشن سیزده بدرر و روز طبیعت نام گذاری شده است.
جشن سیزده فروردین ماه روز بسیار مبارک و فرخنده است. ایرانیان چون در مورد این روز آگاهی کمتری دارند آن روز را نحس می دانند و برای بیرون کردن نحسی از خانه و کاشانهً خود کنار جویبارها و سبزه ها می روند و به شادی می پردازند. تا کنون هیچ دانشمندی ذکر نکرده که سیزده نوروز نحس است. بلکه قریب به اتفاق روز سیزده نوروز را بسیار مسعود و فرخنده دانسته اند.
نخست باید به این موضوع توجه داشت که در فرهنگ ایرانی، هیچ یک از روزهای سال «نحس» و «بدیومن» یا «شوم» شمرده نشده، بلکه چنانچه می دانیم هر یک از روزهای هفته و ماه نام هایی زیبا و در ارتباط با یکی از مظاهر طبیعت یا ایزدان و امشاسپندان داشته و دارند،(نگاه کنید به نام روزهای ماه) و روز سیزدهم هر ماه خورشیدی در گاهشماری ایرانی نیز «تیر روز» نام دارد که از آن ِستاره ی تیشتر، ستاره ی باران آور می باشد و نیاکان فرهیخته ی ما از روی خجستگی، این روز را برای نخستین جشن تیرگان سال، انتخاب کرده اند.
نام گذاری این روز:
در سیزدهمین روز از تیر ماه، آرش کمانگیر، پهلوان ایرانی با پرتاب تیر، مرز میان ایران و توران را جدا کرد و در پی آن اشتی مردمی را میان توران و ایران که سال ها در جنگ بودند پایدار ساخت. به یادبود او ایرانیان جشن تیرگان را در ماه تیر برپا کردند و سیزدهمین روز از هر ماهی را تیر یا تیشتر نامیدند.
تِشتر یا تیر کیست؟
در میتختهای (اساطیر، Myths) ایرانی، تِشتر یا تیر ایزد بانوی بارندگی است که در آسمانها به ریخت اسپ سپیدی در رهروی است و هرگاه با دیوی به نام اَپوش بجنگد و برنده شود، سالی پر از سبزی و خرمی و باران در پیش است. از سویی گویند که جمشید شاه پیشدادی هم هر سال در روز سیزده نوروز در دشت سبز و خرم چادر بر پا می کرده و بارهمگانی می داده که سپس به گونهی آیین درمی آید و از همین روی ایرانیان روز سیزدهم فروردین کنار سبزهها، چشمه سارها و جویبارها میروند و به ویژه زنان که نمایندهی آناهیتا، ایزد بانوی آب هستند با نوازش سبزهها و گره زدن آنان {داستان گره زدن سبزه در پایین آورده شده}، پشتیبانی خود را از ایزد بانوی باران نشان میدهند.
برگزاری آیین جشن سیزده بدر:
نیاکان ما پس از دوازده روز جشن که یاد آور دوازده ماه سال است، روز سیزدهم را پایان جشن بزرگ نوروز می دانستند. امروزه هم هنوز روز سیزدهم فروردین همانند شب پایانی چهارشنبه سال جایگاه ویژهای دارد. اگر با چهارشنبه سوری به پیشواز نوروز می رویم، با جشن سیزده بدر همراه با شادی به پادرهه/بدرهه (بدرقه) آن می رویم.
بهار آمد که تا گل باز گردد / سرود زندگی آغاز گردد
بهار آمد که دل آرام گیرد / ز درد و غصه ها فرجام گیرد
بهار بر شما مبارک