آنان آسمانی شدند و ما در زمین با تعلقات و دلبستگی هایش
گیر افتادیم، زمین گیر شدیم و بعضی هایمان پشت خاکریز نفس، کپ کرده ایم
آرام باش
تو خدا را داری
آن حقیقت،آن یگانه، آن هوادار شبانه
آرام باش
تو خدا را داری، آن معبود، آن پاک،
آن همه خوبی و احساس و بهار را داری!
آرام باش
تو خدا را داری
پس نگو تنهایم، پس نگو بی یاور، بی یارم
تو خدا را داری
یعنی عشق، معبود،
سنگ صبور دل من، دل تو
پس خموش!!!
ما خدا را داریم
تصمیمگیرىِ خواص در وقت لازم، تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در لحظهى لازم، اقدام خواص براى خدا در لحظهى لازم. اینهاست که تاریخ و ارزشها را نجات مىدهد و حفظ مىکند! در لحظهى لازم، باید حرکت لازم را انجام داد. اگر تأمّل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد.
چرا کار به اینجا کشید؟
…قرآنکه صادق مصدِّق است، ما را به عبرت گرفتن از تاریخ دعوت مىکند. عبرت گرفتن از تاریخ، یعنى همین نگرانىاى که الان عرض کردم. چون در تاریخ چیزى هست که اگر بخواهیم از آن عبرت بگیریم، باید دغدغه داشته باشیم. این دغدغه، مربوط به آینده است. چرا و براى چه، دغدغه؟ مگرچه اتّفاقى افتاده است؟
اتّفاقى که افتاده است، در صدر اسلام است. من یک وقت عرض کردم: جا دارد ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر، کار کشور اسلامى به جایى رسید که مردم مسلمان – از وزیرشان، امیرشان، سردارشان، عالمشان، قاضىشان، قارىشان و اجامر و اوباششان – در کوفه و کربلا جمع شدند و جگر گوشهى پیغمبر را با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیدند؟! خوب؛ انسان باید به فکر فرو رود، که چرا چنین شد؟ این قضیه را بنده دو، سه سال پیش، در یکى دو سخنرانى، با عنوان "عبرتهاى عاشورا” مطرح کردم. البته درسهاى عاشورا مثل درس شجاعت و غیره جداست. از درسهاى عاشورا مهمتر، عبرتهاى عاشوراست. این را من قبلاً گفتهام. کار به جایى برسد که جلو چشم مردم، حرم پیغمبر را به کوچه و بازار بیاورند و به آنها تهمت خارجى بزنند!
معنای خارجی این است که امام حسین(ع) بر امام عادل(یزید بن معاویه) خروج کرده است!!!
خارجى معنایش این نیست که اینها از کشورِ خارج آمدهاند. آن زمان، اصطلاح خارجى، به معناى امروز به کار نمىرفت. خارجى یعنى جزو خوارج…در حدیث است که «من خرج على امام عادل فدمه هدر»؛ کسى که در اسلام، علیه امام عادل خروج و قیام کند، خونش هدر است. اسلامى که این قدر به خونِ مردم اهمیت مىدهد، در اینجا، چنین برخوردى دارد. به هنگام قیام امام حسین علیهالسّلام کسانى بودند که پسر پیغمبر، پسر فاطمهى زهرا و پسر امیرالمؤمنین را علیهمالسّلام را به عنوان خروج کننده بر امام عادل معرفى کردند! امام عادل کیست؟ یزید بن معاویه!
اگر امروز من و شما جلو قضیه را نگیریم…
…آن عدّه، در معرفى امام حسین علیهالسّلام به عنوان خروج کننده، موفّق شدند. خوب؛ دستگاهِ حکومتِ ظالم، هر چه دلش مىخواهد مىگوید. مردم چرا باید باور کنند؟! مردم چرا ساکت بمانند؟! آنچه بنده را دچار دغدغه مىکند، همین جاىِ قضیه است. مىگویم: چه شد که کار به اینجا رسید؟! …مگر ما از جامعهى زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهم االسّلام قرصتر و محکمتریم؟! چه کنیم که آن گونه نشود؟
…اگر امروز من و شما جلو قضیه را نگیریم، ممکن است پنجاه سال دیگر، ده سال دیگر یا پنج سال دیگر، جامعهى اسلامى ما کارش به جایى برسد که در زمان امام حسین علیهالسّلام رسیده بود.
خواص از هر قشر یا طبقه ای می توانند باشند
خواص چه کسانى هستند؟ آیا قشر خاصّى هستند؟ جواب، منفى است. زیرا در بین خواص، کنار افراد با سواد، آدمهاى بىسواد هم هستند. گاهى کسى بىسواد است؛ اما جزو خواص است. یعنى مىفهمد چه کار مىکند. از روى تصمیمگیرى و تشخیص عمل مىکند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرک ندارد و لباس روحانى نپوشیده است. بههرحال، نسبت به قضایا از فهم برخوردار است.
تقسیم بندی خواص
خواص، طبعاً دو جبههاند: خواصِ جبههى حق و خواص جبههى باطل. عدّهاى اهل فکر و فرهنگ و معرفتند و براى جبههى حق کار مىکنند. فهمیدهاند حق با کدام جبهه است. حق را شناختهاند و براساس تشخیص خود، براى آن، کار و حرکت مىکنند.اینها یک دستهاند. یک دسته هم نقطهى مقابل حق و ضد حقّند. اگر باز به صدر اسلام برگردیم، باید این طور بگوییم که «عدّهاى اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین، علیهما السّلام هستند و طرفدار بنىهاشمند. عدّهاى دیگر هم اصحاب معاویه و طرفدار بنىامیّهاند.» بین طرفداران بنىامیّه هم، افراد با فکر، عاقل و زرنگ بودند. آنها هم جزو خواصند.
تاریخ، قصه نیست شرح حال ماست!
همینطور که براى شما صحبت مىکنم، پیش خودتان حساب کنید و ببینید کجایید؟ اینکه مىگوییم سررشتهى مطلب، سپرده به دست ذهن؛ یعنى تاریخ را با قصّه اشتباه نکنیم. تاریخ یعنى شرح حال ما، در صحنهاى دیگر:
خوشتر آن باشد که وصف دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
تاریخ یعنى من و شما؛ یعنى همینهایى که امروز اینجا هستیم. پس، اگر ما شرحِ تاریخ را مىگوییم، هر کداممان باید نگاه کنیم و ببینیم در کدام قسمتِ داستان قرار گرفتهایم. بعد ببینیم کسى که مثل ما در این قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد؟ مواظب باشیم آن طور عمل نکنیم.
جزو عوام قرار نگرفتن، بدین معنا نیست که حتماً در پى کسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه! …عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. باید مواظب باشیم که به این جَرگه نپیوندیم. یعنى هر کارى مىکنیم از روى بصیرت باشد. هر کس که از روى بصیرت کار نمىکند، عوام است.
خواص اهل حقی که از دنیایشان نمی گذرند!
همهى دشوارى قضیه، از اینجا به بعد است. عزیزان من! خواصِ طرفدارِ حق، دو نوعند. یک نوع کسانى هستند که در مقابله با دنیا، زندگى، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحت، نام و همهى متاعهاى خوبْ قرار دارند. اینهایى که ذکر کردیم، همه از متاعهاى خوب است… متاع است و خدا براى شما آفریده است. منتها اگر در مقابل این متاعها و بهرههاى زندگى، خداى ناخواسته آن قدر مجذوب شدید که وقتى پاىِ تکلیفِ سخت به میان آمد، نتوانستید دست بردارید، واویلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهاى دنیوى، آنجا که پاى امتحان سخت پیش مىآید، مىتوانید از آن متاعها به راحتى دست بردارید، آن وقتْ حساب است.
اگر خواص اهل حق بلغزند یزیدها بر سر کار می آیند!
مىبینید که حتّى خواصِ طرفدارِ حق هم به دو قسم تقسیم مىشوند… اگر در جامعهاى، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ یعنى کسانى که مىتوانند در صورت لزوم از متاع دنیوى دست بردارند، در اکثریت باشند، هیچ وقت جامعهى اسلامى به سرنوشت جامعهى دوران امام حسین علیهالسّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بیمه است. اما اگر قضیه به عکس شد و نوع دیگرِ خواصِ طرفدار حق – دل سپردگان به متاع دنیا. آنان که حق شناسند، ولى درعینحال مقابل متاع دنیا، پایشان مىلرزد – در اکثریت بودند، وامصیبتاست!
اصلاً دنیا یعنى چه؟ یعنى پول، یعنى خانه، یعنى شهوت، یعنى مقام، یعنى اسم و شهرت، یعنى پست و مسؤولیت، و یعنى جان. اگر کسانى براى حفظ جانشان، راه خدا را ترک کنند و آنجا که باید حق بگویند، نگویند، چون جانشان به خطر مىافتد، یا براى مقامشان یا براى شغلشان یا براى پولشان یا محبّت به اولاد، خانواده و نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها کنند، آن وقت حسینبنعلىها به مسلخ کربلا خواهند رفت و به قتلگاه کشیده خواهند شد. آن وقت، یزیدها بر سرِ کار مىآیند و بنىامیّه، هزار ماه بر کشورى که پیغمبر به وجود آورده بود، حکومت خواهند کرد و امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد!
جامعهى اسلامى، جامعهى امامت است. یعنى در رأس جامعه، امام است… بنىامیّه، امامت را در اسلام به سلطنت و پادشاهى تبدیل کردند و هزار ماه – یعنى نود سال! – در دولت بزرگ اسلامى، حاکمیت داشتند. بناى کجى که بنىامیّه پایهگذارى کردند، چنان بود که بعد از انقلاب علیه آنان و سقوطشان، با همان ساختار غلط در اختیار بنىعبّاس قرار گرفت. بنىعبّاس که آمدند، به مدّت شش قرن، به عنوانِ خلفا و جانشینان پیغمبر، بر دنیاى اسلام حکومت کردند. خلفا یا به تعبیر بهتر پادشاهان این خاندان، اهل شُرب خمر و فساد و فحشا و خباثت و ثروتاندوزى و اشرافیگیرى و هزار فسق و فجور دیگر مثل بقیه سلاطینِ عالم – بودند.
وضع امروز جهان اسلام؛ نتیجه کوتاهی خواص در صدر اسلام
آرى! وقتى خواصِ طرفدارِ حق، یا اکثریت قاطعشان، در یک جامعه، چنان تغییر ماهیت مىدهند که فقط دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مىکند؛ وقتى از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر مىشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمىایستند و از حق طرفدارى نمىکنند و جانشان را به خطر نمىاندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسینبنعلى علیهالسّلام – با آن وضع – آغاز مىشود. حکومت به بنىامیّه و شاخهى مروان» و بعد به بنىعبّاس و آخرش هم به سلسلهى سلاطین در دنیاى اسلام، تا امروز مىرسد!
امروز به دنیاى اسلام و به کشورهاى مختلف اسلامى و سرزمینى که خانهى خدا و مدینهالنّبى در آن قرار دارد، نگاه کنید و ببینید چه فُسّاق و فُجّارى در رأس قدرت و حکومتند! بقیهى سرزمینها را نیز با آن سرزمین قیاس کنید. لذا، شما در زیارت عاشورا مىگویید: «اللهمّ العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد» در درجهى اوّل، گذارندگان خشت اوّل را لعنت مىکنیم، که حق هم همین است.
امتیازات؛ خشت اول لغزش خواص
دورانِ لغزشِ خواصِ طرفدارِ حق…، کمتر از یک دهه پس از رحلت پیغمبر شروع شد. ابتدا سابقهداران اسلام – اعم از صحابه و یاران و کسانى که در جنگهاى زمان پیغمبر شرکت کرده بودند – از امتیازات برخوردار شدند، که بهرهمندىِ مالىِ بیشتر از بیتالمال، یکى از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود که تساوى آنها با سایرین درست نیست و نمىتوان آنها را با دیگران یکسان دانست! این، خشتِ اوّل بود…
در دوران خلیفهى سوم، وضعیت به گونهاى شد که برجستگان صحابهى پیغمبر، جزو بزرگترین سرمایهداران زمان خود محسوب مىشدند! توجّه مىکنید! یعنى همین صحابهى عالىمقام که اسمهایشان معروف است – طلحه، زبیر، سعدبنابىوقّاص و غیره – این بزرگان، که هر کدام یک کتاب قطور سابقهى افتخارات در بدر و حُنین و اُحد داشتند، در ردیف اول سرمایهداران اسلام قرار گرفتند… مقدار درهم و دینارى که از اینها به جا مىماند، افسانهوار بود.
امیر مؤمنان(ع) گرفتار اینگونه خواص بود همین وضعیت، مسائل دوران امیرالمؤمنین علیهلصّلاه والسّلام را به وجود آورد. یعنى در دوران آن حضرت، چون عدّهاى مقام برایشان اهمیت پیدا کرد، با على در افتادند. بیست و پنج سال از رحلت پیغمبر مىگذشت و خیلى از خطاها و اشتباهات شروع شده بود. نَفَس امیرلمومنین علیهالصلاه والسلام نَفَس پیغمبر بود. اگر بیست و پنج سال فاصله نیفتاده بود، امیرالمؤمنین علیهالصّلاه والسّلام براى ساختن آن جامعه مشکلى نداشت. اما با جامعهاى مواجه شد که: «یأخذون مال الله دولا و عبادالله خولا و دینالله دخلا بینهم» جامعهاى است که در آن، ارزشها تحتالشّعاع دنیادارى قرار گرفته بود. …نتیجه این شد که امیرالمؤمنین علیهالصّلاه والسّلام بالاجبار سه جنگ به راه انداخت؛ عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دائماً در این جنگها گذراند و عاقبت هم به دست یکى از آن آدمهاى خبیث به شهادت رسید.
خواص دنیاطلب، امام حسن(ع) را هم تنها گذاشتند
نوبت امامت به امام حسن علیهالسّلام رسید و در همان وضعیت بود که آن حضرت نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد. تنهاى تنهایش گذاشتند.
امام حسن مجتبى علیهالسّلام مىدانست که اگر با همان عدّهى معدود اصحاب و یاران خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقىِ زیادى که بر خواص جامعهى اسلامى حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهاى معاویه، همه را تصرّف خواهد کرد و بعد از گذشت یکى دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن علیهالسّلام بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد. لذا، با همهى سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا مىدانست خونش هدر خواهد شد.
تفاوت زمان امام حسین(ع)
… اما در زمان امام حسین علیهالسّلام، وضع بدان گونه نبود. یک انتخاب بیشتر وجود نداشت… قیام نکردن معنى نداشت و لذا بایستى قیام مىکرد… بایستى راه را نشان مىداد و پرچم را بر سرِ راه مىکوبید تا معلوم باشد وقتى که وضعیت چنان است، حرکت باید چنین باشد.
…عظمت مقام امام حسین علیهالسّلام در بین خواص چنین است که حتّى ابن عبّاس در مقابلش خضوع مىکند؛ عبداللَّه بن جعفر خضوع مىکند، عبداللَّهبن زبیر با آنکه از حضرت خوشش نمىآید خضوع مىکند. بزرگان و همهى خواصِ اهل حق، در برابر عظمت مقام او، خاضعند. خاضعان به او، خواص جبههى حقّند؛ که طرف حکومت نیستند؛ طرف بنىامیّه نیستند و طرف باطل نیستند. در بین آنها، حتّى شیعیان زیادى هستند که امیرالمؤمنین علیهالصّلاه والسّلام را قبول دارند و او را خلیفهى اوّل مىدانند. اما همهى اینها، وقتى که با شدّت عملِ دستگاه حاکم مواجه مىشوند و مىبینند بناست جانشان، سلامتىشان، راحتىشان، مقامشان و پولشان به خطر بیفتد، پس مىزنند! اینها که پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو مىکنند.
…وقتى به اسامى کسانى که از کوفه براى امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و او را دعوت کردند، نگاه مىکنید، مىبینید همه جزو طبقهى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعهاند… از تفکیکِ نامهها هم مىشود فهمید که عدّهى کسانى که حاضرند دینشان را قربانى دنیا کنند، بیشتر است. نتیجه در کوفه آن مىشود که مسلم بن عقیل به شهادت مىرسد و از همان کوفهاى که هجده هزار شهروندش با مسلم بیعت کردند، بیست، سى هزار نفر یا بیشتر، براى جنگ با امام حسین علیهالسّلام به کربلا مىروند! یعنى حرکت خواص، به دنبال خود، حرکت عوام را مىآورد.
نمىدانم عظمت این حقیقت درست براى ما روشن مىشود یا نه؟
نمىدانم عظمت این حقیقت که براى همیشه گریبان انسانهاى هوشمند را مىگیرد، درست براى ما روشن مىشود یا نه؟
ماجراى کوفه را لابد شنیدهاید. به امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلمبن عقیل را به کوفه اعزام کرد… دو، سه تن از خواصِ جبههى باطل – طرفداران بنىامیّه – به یزید نامه نوشتند که اگر مىخواهى کوفه را داشته باشى، فرد شایستهاى را براى حکومت بفرست. چون نعمان بن بشیر نمىتواند در مقابل مسلمبن عقیل مقاومت کند. یزید هم عبیداللَّه بن زیاد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره – به قول امروز با حفظ سمت – کوفه را نیز تحت حکومت خود درآور.
… اساس کار او عبارت از این بود که طرفداران مسلم بن عقیل را با اشدّ فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد. بدین جهت، هانى بن عروه را با غدر و حیله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتى گروهى از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق کرد.
خواص طرفدار حق، مردم را از اطراف مسلم پراکنده کردند!
در این مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخیص دادند، اما دنیایشان را بر آن مرجّح دانستند، آشکار مىشود. از طرف دیگر، حضرت مسلم با جمعیت زیادى به حرکت درآمد. در تاریخ «ابن اثیر» آمده است که گویى سى هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از این عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ایستاده بودند و شمشیر به دست، به نفع مسلم بن عقیل شعار مىدادند. این وقایع، مربوط به روز نهم ذىالحجّه است. کارى که ابن زیاد کرد این بود که عدهاى از خواص را وارد دستههاى مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بین مردم مىگشتند و مىگفتند با چه کسى سر جنگ دارید؟! چرا مىجنگید؟! اگر مىخواهید در امان باشید، به خانههایتان برگردید. اینها بنىامیهاند. پول و شمشیر و تازیانه دارند. چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچکس! آن گاه ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومى کرد که همه باید به مسجد بیایند و نماز عشایشان را به امامت من بخوانند! تاریخ مىنویسد: مسجد کوفه مملو از جمعیتى شد که پشت سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند. چرا چنین شد؟
بعضی از خواص اهل حق در نهایت بدی عمل کردند
بنده که نگاه مىکنم، مىبینم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند و بعضىشان در نهایت بدى عمل کردند. مثل چه کسى؟ مثل شریح قاضى. شریح قاضى که جزو بنىامیّه نبود! کسى بود که مىفهمید حق با کیست. مىفهمید که اوضاع از چه قرار است. وقتى هانى بن عروه را با سر و روى مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیلهى او اطراف قصر عبیداللَّه زیاد را به کنترل خود درآوردند.
ابن زیاد ترسید. آنها مىگفتند: شما هانى را کشتهاید. ابن زیاد به شریح قاضى گفت: برو ببین اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده. شریح دید هانى بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانى به شریح افتاد، فریاد برآورد: اى مسلمانان! این چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا نمىآیند مرا از اینجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟! شریح قاضى گفت: مىخواستم حرفهاى هانى را به کسانى که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیداللَّه آنجا حضور داشت و جرأت نکردم! جرأت نکردم یعنى چه؟ یعنى همین که ما مىگوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مىداد، تاریخ عوض مىشد… کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام مىشد و دیگر واقعهى کربلا اتّفاق نمىافتاد! اگر واقعهى کربلا اتّفاق نمىافتاد؛ یعنى امام حسین علیهالسّلام به حکومت مىرسید. حکومت حسینى، اگر شش ماه هم طول مىکشید براى تاریخ، برکات زیادى داشت. گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد.
یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات مىدهد و گاهى یک حرکت نابجا که ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطهى گمراهى مىغلتاند. اى شریح قاضى! چرا وقتى که دیدى هانى در آن وضعیت است، شهادت حق ندادى؟! عیب و نقصِ خواصِ ترجیح دهندهى دنیا بر دین، همین است.
توابین هم شهید شدند اما چه فایده؟
…البته آنهایى که در کربلا شهید شدند، کفّارهى اشتباهشان داده شد. دربارهى آنها بحثى نیست و اسمشان را هم نمىآوریم. اما کسانى از خواص، به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفیق پیدا نکردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابین شوند. چه فایده؟! وقتى امام حسین علیهالسّلام کشته شد؛ وقتى فرزند پیغمبر از دست رفت؛ وقتى فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتى حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگرچه فایده؟! لذاست که در تاریخ، عدّهى توّابین، چند برابر عدّهى شهداى کربلاست. شهداى کربلا همه در یک روز کشته شدند؛ توّابین نیز همه در یک روز کشته شدند. اما اثرى که توّابین در تاریخ گذاشتند، یک هزارم اثرى که شهداى کربلا گذاشتند، نیست! بهخاطر اینکه در وقت خود نیامدند. کار را در لحظهى خود انجام ندادند. دیر تصمیم گرفتند و دیر تشخیص دادند.
… ببینید! از هر طرف حرکت مىکنیم، به خواص مىرسیم. تصمیمگیرىِ خواص در وقت لازم, تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در لحظهى لازم، اقدام خواص براى خدا در لحظهى لازم. اینهاست که تاریخ و ارزشها را نجات مىدهد و حفظ مىکند! در لحظهى لازم، باید حرکت لازم را انجام داد. اگر تأمّل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد.
لحظه شناسی امام(ره) انقلاب را به پیروزی رساند
…در عصرِ روزِ هجدهم بهمن ماه سال ۵۷، در تهران حکومت نظامى اعلام شد. امام به مردم فرمود به خیابانها بریزید. اگر امام در آن لحظه چنین تصمیمى نمىگرفت، امروز محمّدرضا در این مملکت بر سرِ کار بود. یعنى اگر با حکومت نظامى ظاهر مىشدند، و مردم در خانههایشان مىماندند، اوّل امام و ساکنان مدرسهى رفاه و بعد اهالى بقیهى مناطق را قتل عام و نابود مىکردند. پانصدهزار نفر را در تهران مىکشتند و قضیه تمام مىشد. …
اگر خواص بد فهمیدند، دیر فهمیدند، فهمیدند اما با هم اختلاف کردند؛ کربلاها در تاریخ تکرار خواهد شد.
باید در مقابل حرفها و ملامتها ایستاد
…خداى متعال وعده داده است که اگر کسى او را نصرت کند، او هم نصرتش خواهد کرد. برو برگرد ندارد! … مىکشند و کشته مىشوند؛ اما پیروزى به دست مىآورند. این، سنّت الهى است…
…عزیزان من! حرکت در راه خدا، همیشه مخالفینى دارد. از همین خواصى که گفتیم، اگر یک نفرشان بخواهد کار خوبى انجام دهد – کارى را که باید انجام دهد – ممکن است چهار نفر دیگر از خودِ خواص پیدا شوند و بگویند آقا، مگر تو بیکارى؟! مگر دیوانهاى؟! مگر زن و بچه ندارى؟! چرا دنبال چنین کارها مىروى؟! کمااینکه در دورهى مبارزه هم مىگفتند.
اما آن یک نفر باید بایستد. یکى از لوازم مجاهدتِ خواصى، این است که باید در مقابل حرفها و ملامتها ایستاد. تخطئه مىکنند، بد مىگویند، تهمت مىزنند؛ مسألهاى نیست…
وقتی حسین در صحنه است
اگر در صحنه نیستی هر کجا می خواهی باش
چه ایستاده به نماز
چه نشسته بر سر سفره ی شراب...
«شهید محسن گلستانی»
عاشورا را چه تفسیر کرده ای؟
مگر نه اینکه "کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا" ؟
کربلا ابن زیاد هم دارد، مراقب باش!
گوش کن... می شنوی؟ شهید مطهری فریاد می زند: شمر امروز را بشناس! شمرها، عمر سعدها، حرمله ها و ابن زیاد ها، ثابت های وابسته به یک روز نیستند، متغیر های وابسته به تاریخ اند. شمرهای متحجری که با پیشانی پینه بسته جهت تقرب به خدا سر خامس آل عبا را می برند. عمرسعدهایی که برای قدرت، دست به هر ذلتی می زنند. ابن زیادهایی که فرمان می برند تا فرمان بدهند. حرمله هایی که تیر سه شعبه شان از طفل شش ماهه هم درنگ نمی کند، و لشکر عظیم کوفه که بصیرت ندارند و بنده دنیایشانند...
کوفیان اگر چه نمی خواستند ، ولی حسین (ع) را کشتند. و آنگاه که به سبب ناجوانمردی های خود ناله سر می دادند، امام سجاد (ع) فرمود:
«این مردم برای ما اشک می ریزند؟! پس چه کسانی ما را کشته اند؟!»
و اینک هنگام پیامبری زینب-سلام الله علیها- بود:
«ای مردم کوفه، ای جماعت مکر و افسون و محروم ماندگان از غیرت و حمیت، اشک چشم هایتان خشک مباد و ناله های شما آرام نشود. شما سوگندهایتان را دستاویز فساد و نابودی خویش قرار دادید، شما چه دارید جز گزافه ، غرور، دشمنی و دروغ؟ و همانند کنیزکان خدمتکار چاپلوسی و سخن چینی کردن؟!
آیا شما برای برادرم حسین (ع) می گریید؟ گریه کنید که اشک شایسته ی شماست. بسیار بگریید که این ننگ گریبان گیر شماست و لکه این ننگ تا همیشه بر دامان شما خواهد ماند. بدانید توشه راهی که برای آخرت خود فرستادید، بد توشه ای است و بار گناهی که تا روز قیامت بر دوش های شما سنگینی خواهد کرد، گناهی بس بزرگ و نا پسند است... نابود شوید، آن هم چه نابودی ای! پرچمتان سرنگون باد، آن هم چه سرنگونی ای!...»
در کربلا اگر نمی دانی چه باید کرد، زود خودت را به امام برسان.
آری، " لبیک یا حسین" مسئولیت دارد؛
شور حسینی داشتن زیباست ولی شعور حسینی داشتن از آن زیباتر است؛
و اگر این گونه نیستی، بدان... وای بر ما... که باید برای عاشورا، عاشورایی دیگر گرفت...!
سلام با معرفت
خواستم بنویسم از تو
خواستم بگویم آخر بی معرفت ، حواست هست؟!
اما ، اما گفتم بیایم و بنشینم برادرانه با تو سخن بگویم…
لباس جدیدت قشنگ است همه از تو تعریف میکنند .
میگویند چه به تنت می آید چسب و جذاب!
طرح دارش قشنگ تر است!
آنها هم داشتند،هم ساده و هم طرح دار!
خوشگل شدی منو یاد رفقایم میندازی ، رفقایی که سن و سالشان زمان ساپورت پوشیدنشان ، آن زمانی که هم سن و سال من و تو بودند. جوان بودند و زیبا…
غواصی می پوشیدند البته فرقش این است که آن زمان قیمتش گران بود…
اصلا گیر نمی آمد میگفتند اگر خواستید تیر بخورید
سرتان را جلو بگیرید نکند لباس پاره شود ها!
جنازه های رشید و بیجانشان را از داخل لباس در می آوردند
و جوان دیگری را ساپورت پوش میکردند …
آه!این لباس های براق و چسبان و ظریف و ناز مرا یاد رفقای شهیدم می اندازد؛
آنها هم آرایش میکردند؛ آخر ساپورت و لباس چسب بدون آرایش نمی شود!
شب عملیات که میخواستند بروند مهمانی…
آن شب حنا میبستند دست و مو و پاهایشان را …
یادش بخیر چقدر تو دل برو می شدند …
مثل تو که الان تو دل برو شدی اما دل مرا ریش ریش و خون کردی!
جگرم را درآوردی،آخر بی معرفت،بی انصاف،رسمش است…
قاتلانش زنده اند و نگاه میکنند ، همان هایی که برایت میسازند و
میدوزند و میفرستند!تا بپوشی به ارزان ترین قیمت
برعکس آن زمان!ارزان است آری!اما تو هم ارزانی؟
تو به درک! خون آن جوانی که جگر گوشه ای بود برای مادرش
عشق بود برای همسرش ، خون او هم ارزان است!
دمت گرم! ناز شستت!ایولا!
قلبم شکسته واشک تمام صورتم را خیس کرده و حرفم با تو همین است!
دمت گرم!
باشد که خدا میان شما و شهدا قضاوت کند …
به امید دیدار ساپورت پوش ایرانی!
سال 90بود ...
رئیس و روحانی کاروان حج از پدر و مادرها خواسته بود که خواسته ها و انتظاراتی که فرزندانتان در این سفر معنوی از شما دارند را بنویسید تا در مکه و مدینه برای عموم خوانده شود . و حال که پدر و مادر همسرم به این سفر معنوی راهی بودند من به جای همسرم دست به قلم شدم و دلنوشته خود را واگویه کردم .
خواسته،انتظار،گفت وگو و درد دل خود را برای پدر و مادرت بنویس و در یک پاکت دربسته بگذار تاآن رادر مدینه و مکه (هنگام زیارت خانه خدا و مرقد پیامبر)باز کرده ، بخوانند و تورا یاد کنند.
بسمه تعالی
پدر و مادر عزیزم سلام ...
دیگر راهی نمانده ،
آری باید بار سفر را ببندید و راهی دیار نور شوید...
الان که درحال نوشتن هستم قطرات اشک است که از دیدگانم جاریست ...
نه به خاطر دوری از شما !
نه !
به خاطر دلتنگی !
من هیچ گاه مدینه و مکه را ندیده ام اما دلتنگ شهر پیامبرم .
دلتنگ قبرستان خاموش بقیع ...
اینک اشکهایم التیام بخش دل دردمندم است .
شاید خجالت میکشیدم برایتان بنویسم اما حال که قرار است این نوشته در مکه و مدینه باز شود بگذار تا با دل خودم راحت باشم ...
لبیک ! اللهم لبیک ،لبیک ،اللهم لبیک ، إن الحمد و النعمه لک والملک ، لا شریک لک لبیک ...
غبار غلیظ دلتنگی ، دلم را در آغوش گرفته ، سکوت سایهاش را روی دلم انداخته !
پدر و مادر عزیزم نمی دانم چگونه این دلتنگی خود را برایتان واگویه کنم .
شما هر دویتان در قاب چشمهایم جای گرفته اید .
دوست دارم وقتی که آرام آرام به سمت قبرستان بقیع می روید نام مرا و شوهر عزیزم و دختر گلم نرگس را بیاد بیاورید و برایمان دعا کنید .
باور کنید نمیشود به واژهها جان داد وگرنه قصه دلتنگی ام را راحتـر بـرایتان می گفتم ! پدرو مادر عزیزم صبحهای زود که تیغ آفتاب سرخیاش را بر خاک بقیع میپاشد ویا نیمههای شب که سوز غربت در مـــدینه جاری می شود و در آن ساعت که دلهایتان را به پنجرههای بقیع دخیل میبندید و چشم هایتان را سوار بر قاصدکی از جنس غربت میفرستید تا برسد به آن قطعهای از بهشتِ زمین که نشانیاش بینشان است...
یادتان باشد دختری دارید به اسم ... که دلش همیشه دلتنگ زیارت قبر بی نشان مادر بوده است . اشکهایتان را قدر بدانید .
پدر و مادر عزیزم دستانتان را که نه ! بلکه دلهایتان را محکم به پنجرههای حصار شده بقیع قفل کنید و سیاهی شب را که محرم خوبی است برای تکانهای سنگین دل ؛قدر بدانید و اشکهایتان را برای مظلومیت شیعه بریزید.
اگرچه دوستی میگفت : باید شبانه بیایید و گریه کنید که زهرا(س) هم شبانه رفت!
پدر و مادرم آنجا زیارتنامه را آرام بخوانید چون با اخم به شما می گویند:کافر!
یا امیر المومنین (ع) ! چه سوغات سنگینی برای ما گذاشتهای !
یادتان هست که چهارده قرن قبل هم شما به فرزندان فرمودید: آرامتر گریه کنید !
پدر عزیزم هوای مدینه هنوز هم هوای نفاق و نفرت است! هنوز هم باید فریاد غم حضرت بانو(زهرای مظلومه ) را با آستینی به دندان گرفته و سراسر اشک شویم! هنوز هم غم غربت در بقیع بیداد میکند! هنوز هم باید آرام گریست! این جماعت هنوز هم دنبال نبش قبر بقیعاند...
پس پدرم یادت باشد که به مولایمان علی اقتدا کنی و آرام زیارتنامه بخوانی ...
آخر آنجا نمیشود یک دل سیر اشک ریخت و فریاد شد! تنها باید ببینی و آرام آرام مثل شمع، بیصدا، آب شوی! می دانم پدر عزیزم!!!می دانم مادر مهربانم!!!دق میکنید اگر زیاد بمانید در آن بهشت گمشده !
می دانم دل کندن از آن هم سخت ،سخت است .
می دانم آنجا همیشه راه «گلو» بسته است...
ولی بیاد بیاورید وقتی برگردید بوی محرم می آید و خوب بنگرید که بوی محرم است که بقیع را اینگونه سرخگون کرده است ؛
پدر و مادر عزیزم بیجهت نیست که وقتی زائران از حرم بازمیگردند، داغ میشوند در بقیع و ضربان قلبشان «حسین... حسین» میکند...
پس به پاس خون حسین که در رگهایمان جاری است زیارتنامه را آهسته بخوانید .
دخترتان .... ((التماس دعا))
میگن یکی رفته بود یک روستایی با یکی از اهالی اون روستا دعواش شد، خلاصه حسابی هم کتک خورد و چیزی نگفت برگشت روستای خودش رفت پشت بام خونش شروع کرد به داد و بیداد کردن و خط و نشون کشیدن، زنش صداش کرد گفت بیا پایین تو اگه مرد بودی و کاری از دستت بر میومد همونجا میزدیش پس الکی اینجا سر و صدا نکن.
حالا حکایت حاج حسن ما هم شده این، رفته سازمان ملل با نخست وزیر انگلیس دیدار میکنه و بعد دیدارش اون آقا میره پشت تریبون سازمان ملل هر چی میخاد میگه به ایران و ایرانی و بعدشم که حاج حسن ما سخنرانی داشت یک کلمه نمیگه تو چی گفتی، چرا گفتی و اشتباه گفتی، حالا میاد ایران مصاحبه میکنه و جواب میده به حرفاش!!!!!!!!
خب عزیز من، قشنگ من، تو همین دو تا کلمه رو از سازمان ملل میگفتی چی میشد؟ اونا ناراحت میشدن؟ آخه برادر من تا کی ملت بهت بگن کجای کارت ایراد داشت خب خودت بشین یک کم فکر کن بهتر عمل کن
زمانه عجیبی است!
برخی مردمان امام گذشته را عاشقند؛
نه امام حاضر را ...
می دانی چرا؟
امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر می کنند
اما امام حاضر را باید فرمان برند!
و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...
"سید شهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینی"
زندگی کنید برای رویاهایی که منتظر حقیقی شدن به دست شما هستند.
شما فرصتی برای بودن دارید. پس ساکت ننشینید.
بگذارید همه بدانند که شما با تمام توانایی ها و کاستی ها شاهکار زندگی خودتانید.
کافی است لحظات گذشته را رها کرده و برای ثانیه های آینده زندگی کنید. چون رویاهایتان آنجاست و شما فقط و فقط یکبار فرصت زندگی کردن دارید .