تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
(سیدامیرحسین میرحسینی- میلادامام زمان ؛ اراک )
منبع : سایت مداحان دات کام
وقتی که عاشقی، وقتی تمام جاده های عالم برایت آرزوی آمدن تک سواری را زنده می کند که با آمدنش آسمان ستاره باران می شود و در کوله بارش نشانی تمام جاده های ناتمام را دارد، نشانی جاده ای که به هبوط بوته گل یاسی ختم می شود که سال ها از عطرش مست بوده ای، پنج شنبه شب ها حتی از غروب جمعه ها هم دلگیرتر است . دلشوره داری، یک هفته منتظر آمدنش بوده ای و حالا دیر کرده . دلت می خواهد راه بروی و صلوات بفرستی، صدقه کنار بگذاری و دعای خیر بکنی . واگر باز هم نیامد، رو به قبله بنشینی، موها را پریشان کنی و چشمانت را خیس; دعا کنی که این جمعه، همان جمعه موعود باشد .
پنج شنبه ها، دل های گرفته، راحت تر از چشم ها، بهاری می شود . بعضی پنج شنبه ها آرزو می کنی ایکاش یک جایی بود، دور از این شهر پر دود، که فقط آنهایی که عاشق عشق بودند - نه عاشق یک معشوق فانی - ، آنهایی که هنوز هم توی این عصر شلوغ و پر از روزمرگی، ندای قلبشان را می شنوند، نشانی آنجا را داشتند . آن وقت همه عاشق ها، پنج شنبه شب ها دست دلشان را می گرفتند و می آمدند در مجلسی که میزبانش هزاران نام دارد و هزاران هزار لطف . و آن وقت تمام شب فقط نوای «اللهم انی اسئلک ...» شنیده می شد و برای آمدنش ختم «امن یجیب ...» می گرفتیم و تا صبح با گریه فریاد می زدیم «الهی عظم البلا و برح الخفا ...» ...
می دانم که اگر 313 قطره اشک، خالصانه و با عشق ریخته شود، فردایش همان روز موعود است، همان روزی که مسیحا نفسی سبزپوش می آید و همه بیمارها شفا می گیرند، همان روزی که راه عبورش پر از عطر اقاقیا می شود و یاس های عاشق برای جوانه زدن در زیر پایش با هم رقابت می کنند . روزی که عاشق های خرابش می توانند خاک رهش را ببوسند .
محبوب من!
پنج شنبه باز هم گذشت، پنج شنبه گذشت و 313 قلب عاشق نبود که برای آمدنتان بگرید و «امن یجیب » بخواند . جمعه آمد و شما نیامدید تا برای زخم کهنه مان مرهم باشید و برای جاده بی عبور عشق، رهگذر .
غروب جمعه باز هم دلگیر است . باز هم می خواهم چشمانم را به آسمان بدهم و از خورشید سرخ نیمه جان بخواهم که اگر پیش شما آمد، به نیابت از تمام عاشقانتان بوسه بر خاک رهتان بزند .
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پراست سینه ام از اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
ســــر بهـــار ندارند بلبـــلان بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزاره غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
بسم رب المهدی
هیچکس تو را نمیخواند. هیچکس ازتو نمیگوید. به چشمهای رهگذر که مینگرم اثری از دوری و فراق تو در آنها نمیبینم.
روزنامهها را که ورق میزنم نام نیکوی تو کمتر به چشمهای کم سوی من میخورد. همه روزه به اخبار شهر و کشور و جهان توجه میکنم تا شاید خبری از تو بگوید اما تنها تویی که از خبرهای جهانی در امانی! سراغت را از هر زائر که بر سر راهم باشد میگیرم اما آنها هم مثل من، تو را ندیدهاند یا دیده ولی نشناختهاند. من که در آخرین نقطهی شعاع دایرهی دوستی تو بر خط مماس راه میروم و تحمل غربت و دوری تو را ندارم. پس آنها که به مرکز دایره نزدیکند چه حالی دارند؟
دوستدارانت، غربت و غیبت تو را چگونه تحمل میکنند؟
آیا آب گوارا از السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی
حلقوم آنها فرو میرود؟ آیا یاد تو از خاطر آنها میرود؟ آیا بر هر سفرهی غذا، دعای برتو فراموششان میشود؟
چگونه تو را از یاد ببرند درحالی که به برکت وجود تو نفس میکشند؟! چگونه فراموش کنند در حالی که به خاطر توست که روزی میخورند و در آسایشند؟
همه برخوان گسترده تو میهمانیم و همه روزه به برکت تو از خواب برمیخیزیم. آیا بی توجهی ما را بخششی هست؟! آیا راهی به تو داریم تا ما را ببخشایی و از این همه ناشکری و ناسپاسیمان در گذری؟
آیا به من عنایت میکنی تا به اخباری از دوستانت که گوشه و کنار از تو یاد میکنند کنجکاو شوم ؟ خبر برگزاری سمینارهایت، شب شعرها و نوشتههایی که برای تو چاپ میشود. دعایی که برای تو به آسمان میرود، فریادهایی که تو را میخوانند، همه را بشنوم و لااقل از شنیدن آنها خوشحال شوم به هرکس برسم از تو بگویم و از تو بشنوم.
ای کاش میتوانستم یاد تو را در لابهلای هر قلبی جای دهم تا با هر تپش تو را بخواند.
ای کاش میتوانستم نام تو را بر سر در تمام خانههای شهرم نصب میکردم.
ای کاش هر وقت به هر مغازه که سر میزدم نام تو را میدیدم.
ای کاش به هر اداره که مراجعه میکردم چشمم به نام زیبای تو میافتاد.
ای کاش همه تو را میخواستند و همه تو را میخواندند.
ای کاش همه نوشتههایی که در وجود نازنین تو و قیام عظیم توست، مورد استقبال همگانی قرار میگرفت. در آن صورت هیچ نویسندهای بی یاد تو قلم را به دست نمیگرفت .
نام تو هر کجا که بلند آوازه گردد، برکت با خود به همراه دارد و به یقین اگر همه بر عهد خود ثابت و پایدار میماندیم، برکت از بالا و پائین بر ما نازل میشد. اینک نیز اگر به هوش آئیم و توبه کنیم و از سهلانگاریهای قبلی دست برداریم و دل به تو بدهیم و راه خود را به سوی تو راست کنیم، یقین دارم که ولولهی نامت جلوی هر زلزلهای را میگیرد.
اللهم عجل الولیک الفرج
الهی آمین
چرا وقتی یه کاری رو میسپاریم به یه بنده خدا، خیالمون راحته؟؟؟
اما وقتی میسپاریم به خود خدا....هنوز مضطربیم..هنوز نگرانیم..؟
به مخلوقاتش بیشتر از خودش اعتماد داریم؟؟
واقعا چرا
شک کردهام...؟ به آمدنش شک نمیکنم!
یا اینکه به نیامدنش شک نمیکنم؟
این یوسف من است که در باد میوزد
هرگز به عطر پیرهنش شک نمیکنم
یک صبح با نسیم میآید به دیدنم
به عطر یاس و نسترنش شک نمیکنم
خورشید گفته است که یک صبح میرسد
هرگز به صحّت سخنانش شک نمیکنم
بی او پرندهای که به فردای کوچ رفت
آوارگی شده وطنش (شک نمیکنم)
این چشم انتظاری هر روز غرق اشک
یعنی به صبح آمدنش شک نمیکنم
شک کردهام که پشت در خانهام کسیست
اما به طرز در زدنش شک نمیکنم
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شایدپرده از چهره گشاید...شایددست افشان...پای کوبان می رومبر در سلطان خوبان می روممی روم بار دگر مستم کندبی سر و بی پا و بی دستم کندمی روم کز خویشتن بیرون شومدر پی لیلا رخی مجنون شومهر که نشناسد امام خویش رابر که بسپارد زمان خویش رابا همه لحن خوش آواییمدر به در کوچه ی تنهاییمای دو سه تا کوچه ز ما دورترنغمه ی تو از همه پر شور ترکاش که این فاصله را کم کنیمحنت این قافله را کم کنیکاش که همسایه ی ما می شدیمایه ی آسایه ی ما می شدیهر که به دیدار تو نایل شودیک شبه حلال مسائل شوددوش مرا حال خوشی دست دادسینه ی ما را عطشی دست دادنام تو بردم لبم آتش گرفتشعله به دامان سیاوش گرفتنام تو آرامه ی جان من استنامه ی تو خط اوان من استای نگهت خاست گه آفتابدر من ظلمت زده یک شب بتابپرده برانداز ز چشم ترمتا بتوانم به رخت بنگرمای نفست یارومدد کار ماکی و کجا وعده ی دیدار مادل مستمندم ای جان به لبت نیاز داردبه هوای دیدن تو هوس حجاز داردبه مکه آمدم ای عشق تا تو را بینمتویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینمکدام گوشه ی مشعرکدام کنج منابه شوق وصل تو در انتظار بنشینمای زلیخا دست از دامان یوسف بازکشتاصبا پیراهنش را سوی کنعان آوردببوسم خاک پاک جمکران راتجلی خانه ی پیغمبران راخبر آمد خبری در راه استسر خوش آن دل که ار آن آگاه استشاید این جمعه بیاید...شایدپرده از چهره گشاید...
*****
ای مهدی صاحب الزمان ، ادرکنی
ای منجی آخـــر به جهان ، ادرکنی
***
ما مانده به راهیــم ز محتاجی خود
ای یاور جـــــان ماندگان ، ادرکنی
***
این چشم به راهــی شده مرسوم ، بیا
ای چشم و چراغ هر زمان ، ادرکنی
***
پنهان نشـود ماه ، دراین شام سیه
ای مــاه زمین و آسمان ، ادرکنی
***
میشود ، ذکرتورا گفت و تو را یاد نکرد؟
ای ذکــــــــــر و نماز جمکران ، ادرکنی
***
غفلت زده ایـــــم ما ، شما زود بیا
ای پرده نشین بی نشان ، ادرکنی
***
حنجره ها قفل شده، بس که ندا داد بیا
ای باعث هـر صوت و فغان ، ادرکنی
***
هفته هامان که به ســــرعت ز پی هم بروند
ای باعث هر لحظه ما دراین جهان ، ادرکنی
***
هر جمعه به یادت همگان گوش به زنگ
ای تکیه زده به کعبـــــــه مان ، ادرکنی
***
اینک همه محتاج طلوعـیـــم ، بتاب
ای شمس نهان این جهان ، ادرکنی
***
آخـــــــر چه شود عاقبت منتظران
ای مهدی صاحب الزمان ، ادرکنی
*****
*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با دعای خیری یادم کنید
نفسها به شماره افتاده اند وای به حال ما اگر ان دنیا شفاعت ما را نکنید
چه خوب شد امدی برادر!
من دارم می روم در مجاورت تابوت تو و نگاه می کنم
به انتهای خیابان و انتظار طلوع ماه را می کشم
حتم دارم الان دل ماه اینجاست و فقط کافی است
روضه عباس بخوانیم تا خورشید هم در خیابان انقلاب افتابی شود
تا معراج راهی نیست و تا ظهور
شهیدی که به خواب مادرش امده بود می گفت:
اندکی صبر سحر نزدیک است
با مهدی من هم خواهم امد اما ظهور به عمر تو قد نمی دهد مادر!
ما اینجا دستمان خیلی باز است چرا از ما چیزی نمی خواهی!
گریه کن مادر حق داری.
این شهیدی که درون تابوت است همرزم بسرت بود و بدر
ان دیگری که الان گمنام است روزگاری برای خود
اسم و اوازه ای داشت خانه و کاشانه ای داشت
مادری داشت
نه
شما را به خدا قسم می دهم به هیچ شهیدی
گمنام نگویید اینها هر کدام برای خود کسی بوده اند
گمنام ما هستیم که مرده ایم و هیچ کس برایمان فاتحه نمی خواند
انکه امروز روی دوش ما است گمنام نیست
نام دارد . نام خانوادگی دارد.
پدر و مادری دارد که هنوز هم چشم به راه برگشتن او هستند.
به مفقود الاثر جاوید الاثر بگوییم چه فرقی می کند به حال مادری که
26 سال چشم به زنگ دوخته است ؟
معنای انتظار را باید از شهید هور پرسید
ما چه می فهمیم دلتنگی غروب ادینه را.
چه خوب شد امدی برادر!