روزی که بدون برنامه آمد...
ومن فکر نمیکردم که روزی او همه دنیای من شود...
و همه شیرینی اش به بی برنامگی اش بود...
...
**************
مادر عزیزم
امروز خورشید وجود فاطمه(س) جهان را روشن ساخت. زمین خاکی لختی از ظلمت مادّی بیرون آمد و نور آسمانی را در خود دید. فاطمه ی زهرا (س) به دنیا آمد تا کهکشان خلقت برگرد وجودش بگردد. امروز در آسمان، هلهله سلام و صلوات پیچیده است. خوش آمدی ای چراغ فروزان، ای خورشید هدایت
روزت مبارک مهربانم
امروز روزِ توست، ای مهربانترین فرشتهی خدا.
مادر عزیزم بگو چگونه تو را در قاب چشمهایم توصیف کنم؟
مادر عزیزم صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟
عزیز تر از جانم آن زمان که دلتنگی ها و تنهایی ام را با مهر و محبّتت پاک میکردی و با صبر و بردباری کلمه به کلمه ی زندگی را به من آموختی ولی من نیاموختم و باز فراموش کردم که محبتت تشدید دارد.
مادر عزیزم ... پری قصه های زندگیم ... پری دلخوشی هایم ... پری لحظه های ناب جوانی ام در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی.
مادرم یادم نمیرود چه شب ها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم میزدی و چه روزها که با مهر مادرانه ات لقمههای عشق را در دهانم میگذاشتی و من باز لجبازتر از همیشه دستت را رد میکردم! وقتی بوسه بر دستانت میزنم، یاد کودکیام میافتم که همیشه به خاطر لطافت دستانت به همه فخر میفروختم و با افتخار میگویم این دستان مادر من است که تمام زندگیاش را به پای من گذاشت؛ و من با نوازش همین دست ها بزرگ شدم و امروز با تمام وجودم میگویم:
مادرم مدیون تمام مهربانیهایت هستم
مادرم از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط ، امید را هرگز از یاد نبرم. ولی چندی پیش وقتی بیمار شده بودی ... داشت طاقتم تمام می شد . دنیا برایم تیرو تار شده بود که با لبخند دوباره تو دل و جانم روح تازه ای گرفت و تولدی دوباره یافتم . مادرم این را بدون هیچ رو دوایستی می گویم که بدون تو من نیز هیچ معنایی ندارم . پس برای همیشه برایم بمان .
همیشه آرزو دارم کنارت بنشینم و از دشمن برایم بگویی ... لذت شنیدن تکیه کلامهایت برایم مثل خواندن نمازهای پنج گانه است ... دیدن صورت ماهت از دیدن خانه کعبه برایم لذت بخش تر است .پس چشمان زیبایت را از من دریغ نکن
مامان جونم!
ممنون بابت همه لحظه هایی که کنارم بودی ازت ممنونم
من اگه همه ی گل های دنیارو به پات بریزم بازم کمه .
مامان جونم خیلی خیلی خیلی............. دوستت دارم.
روزت مبارک مامان جوووووووووووووووووون
در سایت www.ba-etrat.ir مسابقه ای برگزار شده که من نیز در آن شرکت کردم
و اما متنی که با آن در این مسابقه شرکت کردم ....
برای برنده شدنم دعا کنید ...
منتظر نظرات زیبای شما هستنم
امروز وقتی دست به قلم شدم فکرم به هزاران راه نرفته ، رفت که ببینم واقعا " زندگی ایده آل و شاید بهترین آرزوی من و همسر عزیزم چیست ... و براستی چه زیباست تفکر ... و چه زیباتر تفکر در خصوص بهترین آرزوی مشترک ... آنهم مشترک
با او که هم صحبت شدم بارها به آرزوهای خود اندیشیدیم و متوجه شدم این اولین هم اندیشی مشترکمان بود و چه زیبا بود حس مشترکمان
بعد از ساعتها تفکر به این نتیجه والا رسیدیم که ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و حتی لمس نمیگردند، بلکه در دل حس می شوند...
گاهی وقتها فکر میکردم که چقدر تنهایم ، اما امروز فهمیدم که نتنها ، تنها نیستم! بلکه یه دنیا تنهایی را با او فراموش می کنم . امروز فهمیدم که با او چقدر خوشبختم ... چون امروز با هم آرزوهایمان را مرور کردیم ... خنده ها و گریه هایمان چقدر با هم زیبا بود ...مثل باران و آفتاب ! از امروز دیگر دلم برای گریه هایم تنگ نمی شود ! دلم دیگر بهانه روزهای سردرگمی را نمی گیرد ! دیگر اشک هایم پشت ناودان چشم هایم جمع نمی شوند . چون امروز فهمیدم که او نیز مثل من فکر می کند و او نیز آرزوهایش با من یکی است و چه زیبا بود بهترین آرزوی من او ... و چه زیباتر اینکه آرزوهایمان را در دستان یکدیگر جستجو کردیم ... آرزوی کربلا آروز مشترکمان بود که سالهاست ما را بدان راهی نبوده است . با اشکهایمان روزی سه بار بر سالار شهیدان سلام می دهیم و برای ظهور حضرت آقا دست به دعا! سلام بر کسى که بیعتش را شکستند . سلام بر محاسن خضاب شدهات، سلام بر چهره به خاک و خون آلودهات . سلام بر دندان کوبیدهات با چوب خیزران و چوب دستى عبیداله سلام بر سر مقدست که بر فراز نیزه عدوان زده شد سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب . سلام بر تو اى کربلا سلام بر تو اى دشت پر بلا ... امروز که بغضم سنگین است می خواهم بگویم من و همسرم هیچ آرزوی جز رسیدن به حریم امن تو نداریم و تمام زندگی قشنگمان را در گرو رضایت تو و خدای تو می دانیم ...امروز به عینه درک کردیم که حسن سفینه النجات است ...زندگی ایده آل من با تو در گرو ایمانمان و در گرو عشمان به حسین (ع) خلاصه می شود ... به قول فوکویاما : «شیعه پرندهای که دو بال دارد، یک بال سبز و یک بال سرخ، بال سبز این پرنده مهدویت و عدالتخواهی و بال سرخ او، شهادتطلبی است که ریشه در کربلا دارد. این دو بال شیعه را فنا ناپذیر کرده است. فوکویاما حرف مهمتری هم می زند و می گوید:« اما این پرنده زرهی به نام ولایت پذیری به تن دارد که با آن زره قدرتش دوچندان میشود. در میان مذاهب اسلامی، شیعه تنها مذهبی است که به ولایت فقهی نظر دارد. یعنی فقیه می تواند ولایت داشته باشد، این نگاه، برتر از نظریه نخبگان افلاطون است.» حال امام زمانم !!! مهدی (عج): من و همسر عزیزم مىخواهیم که با تو سخن بگوییم مىخواهم بقچه حرفهاى بردوش ماندهامان را براى تو پهن کنیم می خواهم بگویم جان و مال خود را فدای نائب بر حقت می کنم و بدان که با توسل به شهدا و توکل بر خدا دیگر نمی گذاریم عاشورا تکرار شود . مولای من امروز با سید علی پیمان دوباره بستیم و با هم عهد بستیم برای رسیدن به زندگی ایده آل مان که همان قرب الهی است است تلاش کنیم .باشد که در این راه عزیز به فوض عظمای شهادت نائل آئیم .
شنیده ام که کربلا از غروب عصرهای جمعه میگذرد !
حس خوبی است این خیال نازنینت ،
به سر دردهای کاری ام تسکین میدهد.
وقتی به خنده هایت فکر میکنم انگار نقشی متفاوت در شاهکار خداوندی می بینم . خنده هایت امید را پروار میکند.
آرزو را پرواز میدهد.
خانه ام را آذین می بندد. و فرزند عزیزم را نورمی بخشد .
عزیزتر از جانم همیشه می دانم گوشه آن خنده هایت جایی برای نشستن من هست .
زینبم :
عصرها چای داغ با قند چشمانت چه می چسبد وقت غروب ...
عزیزم وقتی که از کمند کار می گریزم و به آشیانه گرم و نرم نگاهت پا میگذارم
وقتی چشم در چشمت میشوم و با لحنی آرام مرا سلام می دهی حس دوست داشتنت همه وجودم رافرا میگیرد. خدا را شکر عزیزم ، خدا را شکر که تورا دارم
سلام عزیزم
شیوه ی نامه نگاری این است که سلام را ابتدا میکنند
اما این نامه شروعش از اینجاست دلبندم!
پس
سلام بر خنده های دلنشین همیشگیت
سلام ای همه وجودم
زیباترین و باشکوه ترین لحظه با تو بودن هنگامی ست که آغوش مهربانت را برایم باز میکنی تا از عطر با تو بودن سیراب شوم .
پس بدان عزیزترینم
عاشقترینم
همسر خوب و دوست داشتنی من
تا تو هستی ، من نیز هستم و عاشقانه دوستت خواهم داشت .
عزیزم تو خوب می دانی که من دلبستهی توام ...
گاهی وقتا یه حرفی هی تو دلم میمونه و میخوام بگم ولی انگار نمیشه. اومدم خودمو سبک کنم و برم. اومدم بگم من دلبستهی توام، نه فقط وابسته. اون چیزی که منو بهت وابسته کرده، دلبستگی من به تو ست. چون تو همه ی زندگی و دنیای منی عزیزم ... خیلی دوستت دارم ...
احساس میکنم بازهم نتوانستم آنچه را که در دل دارم بر روی این صفحات جاری کنم .
فقط بگویم که در کنارتو بودن را با هیچ چیزی در دنیا عوض نخواهم کرد ...عزیزم این روزا چه لحظات خوب و شیرینی رو باهات گذروندم. چقدر احساس غرور کردم از بودن در کنار تو، از اینکه نزدیک توام، عزیزترینم ... لذت میبرم از اینکه تو رو دارم، از اینکه منو دوست داری، از اینکه با توهستم در همهی لحظات، و از اینکه در کنار تو بودن رو هر لحظه حس می کنم، احساس راحتی و آرامش میکنم ، وقتی شادی رو توی وجودت حس می کنم، وقتی میخندی و دنیا رو بهم میدی، وقتی احساس مادرانهی تو رو – که قشنگترین حسیه که در وجود تو سراغ دارم – نسبت به دخترمون میبینم دلم میخواد زندگی کنم و تا میتونم تکرار این لحظات رو جشن بگیرم...
عزیزترینم ...
حالا که بعد از چند سال از زندگی مشترکمون احساس میکنم عمق علاقه ای من به تو چندین برابر شده و هر روز داره به اون اضافه میشه ...عزیزم چی میتونم بگم غیر از چیزایی که همیشه برات میگم و هیچوقت نه برای من، و نه برای تو تکراری نمیشه ... میخوام باز هم چیزی رو تکرار کنم که میدونم از ته دلت و با تمام وجودت احساس میکنی.
و اون هم چیزی نیست جز اینکه باز تکرار کنم خیلی دوستت دارم عزیزترینم ...
مثل هر سال من شرمنده روی گلت هستم . ولی با این حال دوست دارم وقتی روز ت رو بهت تبریک میگم نگاه قشنگ چشمات رو ببینم. عزیزترینم، هر چی که میخوام بگم و بنویسم، نمیتونم احساسمو بیان کنم البته خودت حس میکنی احساس منو نسبت به خودت .
احساسی که با تو بودن به من میده خیلی بیشتر از اونیه که قابل گفتن و نوشتن باشه.
خوشحالم که احساسمو حسش میکنی، خوشحالم که دوستش داری، و خوشحالم که این احساس مشترکمونه ...
و برای جمله آخر می گویم خانوم گلم، خیلی دوستت دارم و به داشتنت افتخار میکنم ...
۱۳۹۱/۲/۲۵
امروز وقتی در برخی سایتهای خبری گشت میزدم خواندم که ((آرمیتا)) خواب پدر را دیده و این روزها بهانه پدر را میگیرد و دلتنگ اوست ،
بغض گلویم را فشرد که تاب نیاوردم و نتوانستم اشک هایم را بر گونه هایم رها نکنم .
پیام هایی که فرزندان شهیدان برای این نوشته گذاشته بودند را نیز خواندم .
دلم گرفت !
و پربهانه تر شد دلم برای گریستن .!
فرزند شهیدی نوشته بود:
آرمیتای عزیز ! من هم در چهلم شهادت پرم به دنیا آمدم و دلم بسیار بهانه میگیرد ، با آن که 30سال از آن روزها گذشته است .
فرزند شهید دیگری نوشته بود :
من هم سه ساله بودم که پدرم در شکست حصر آبادن شهید شد.
یا پیام دیگری که تمام واژگان را به لرزش در می اورد این بود:
من نیز پدرم در منطقه سر پل ذهاب در عملیات مرصاد مفقود شد و 20 سال است انتظار آمدنش را دارم ...
اینها را که دیدم دلم پر شد از دلتنگی وبی تابی !
بغض کهنه گلویم ملتهب شد و چشمان خیس مرا وادار به اقرار کرد که هر چه هست در این سرای دل نهفته است .
نمی دانم آرمیتا در لحظه شهادت پدرش که به گفته مادرش در محل شهادتش حضور داشت آن موقع چه گفته و لحظه پرواز را چگونه به خاطر سپرده، ولی فقط می دانم که پرواز پدر ،فراموش نشدنی ترین لحظه برای آرمیتا خواهد بود که جاودانه در ذهنش و در جای جای زندگیش نقش خواهد بست!
رحم کن ای دل شکسته من!
مضراب بیقراری ام دیگر خوش آهنگ نیست. وقتی می خواهم با واژه ها زندگی کنم ،
گفتند: تمام کن این قصه را و با کاروان دل همراه شو!
گفتم : پای آمدنم نیست و من فرو ریخته ام ، هر چند از فاصله ها گریزانم !
می دانم آرمیتا نیز می خواهد برود ، اما پای رفتنش نیست .
او هنوز دوران خردسالی اش را سپری می کند و بازی با عروسک ها نیز نتوانسته او را از یاد پدر دور نگه دارد که خواب اور را می بیند.
عزیزانم ....آرمیتا!! فرزند شهید داریوش رضایی نژاد می داند که تمام فرزندان شهیدان این سرزمین حرف ها ، غصه ها و قصه های او را می فهمند و با او همراه و همدلند و با تلنگری در می یابند شب های آرمیتا چگونه خورشید را به تماشا می نشیند !
زیرا همه شهدا دلتنگی شان را به دلتنگی های آرمیتا گره میزنند . و ستارگان را به انتظار خورشیــد بــه تماشا می نشینند.
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی السبیلک
خدایا! همیشه میخواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونهای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم. میخواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. میخواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. میخواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. میخواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان و مصلحتطلبان و غرضورزان را رسوا کنم. میخواستم آنچنان نمونهای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند... خدایا! تو را شکر میکنم که دریا را آفریدی، کوهها را آفریدی و من میتوانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بینهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم... خدایا! تو را شکر میکنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم
گاهى نسیم ملایمى از معنویت مىوزد و جانت را طراوت مىبخشد.
حس مىکنى درمان تمام خستهدلىها و افسردگىهایت، در آن نسیم، نهفته است.
همچون خسته از راه رسیدهاى هستى که به چشمه آبْ دست یافته، یاگرمازدهاى که با پاى خسته و پرآبله، به سایه سارى در کویرى سوزان رسیده.
دوست دارى سر بر شانه آن نسیم بگذارى، دست در گردنت اندازد و از عطر جانبخش خود، مدهوش و سرشارت کند.
مىخواهى خلوت مسجدى و جذبه محرابى پیدا کنى تا دور از هیاهوى زندگى، با خود و خداى خود، خلوت کنى و حرف دل را بر زبان نیاز، جارى کنى و کامِ جان را از چشمه «ذکر» او سیراب کنى و عطشت را با برکه « یاد خدا » فرونشانى و روح خود را تازه و با نشاطسازى.
دلت مىخواهد به راحتى و بدون تردید و رودربایستى با خدا، پیشانى بر خاک بگذارى و سجدهاى پُر اشک را به آستان آن «بىنیاز»، هدیه کنى.
هستى را با همه عظمتش، مانند یک «معبد» مىبینى و آسمان برافراشته را یک «محراب» ، و خود را یک « بنده » ؛ بندهاى که دل و جانش با چراغ معرفت، روشن است، و راه دراز خاک تا افلاک را با راهنمایى « اشک » طى مىکنى و براى بىپناهى و دلگیرى خود، پناهگاه و دلدارى چون خدا مىیابى و احساس مىکنى که در خلوت محراب نیاز، مستحقّ یک اجابت ناب هستى و با چشمى بیدار و دلى هشیار، براى اشتیاق سبز خود، راهى جز راز و نیاز نمىشناسى.
مىبینى که در درونت، در سویداى جانت، در ضمیر پنهانت، یک «خودِ الهى» و « فطرت توحیدى » نهفته است که هرگاه از آن صحبت مىشود. حرفها را آشنا مىیابى و هر وقت به آن دعوت مىشوى، دعوتى صمیمى را شاهدى.
نباید بگذارى آن خودِ الهى و آن جلوه ربوبى که در سرشت توست، زیر لایههاى ضخیم غفلت و غرور، نابود شود و در پسِ پردههاى تیره عصیان و لذّتپرستى بمانَد.
پس خداى عالمیان را ، ز عمق جان و دل خویش، عاشقانه صدا کن
خدایا !
گاهی وقت ها
آدم احساس می کند چقدر به تو نزدیک تراست
در جاده های بی سرانجامدر دلگیری های دم غروب
در بهت ، درناباوری
خدایا !
کناربغض ، تو را می جوییمکه پناه بی پناهانی
که بزرگی...بزرگ ...بزرگ ...بزرگ...
بی آنکه بزرگی ات نمایشی خواهد
که تو خود مفهوم شکوهی
و جهان ، صحنه ای از نمایش تو
هیهاتکه در کرانه مبهوت،
گاه حرفی ، رنگی از افسوس می سازد
گاه دستی ، فرشی از اندوه می بافد
ای خدا
یاریم کن....