ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
اصلاً حواست نیست که چیزی از ته مدادت نمانده است . خیلی وقت است داری فکر می کنی ؛ اما همچنان این صفحه ی سفید کاغذ است که به تو لبخند می زند . آخر می دانی ؟ گاهی وقت ها نوشتن خیلی سخت می شود ؛ انقدر سخت که تصمیم می گیری قلمت را کنار بگذاری ؛ اصلاً ننویسی و بی خیال همه ی حرف هایی شوی که توی دلت مانده . شما را نمی دانم ؛ اما من هر وقت می خواهم از آدم های بزرگ بنویسم ، این طور می شوم ... خیلی چیز ها را نمی شود شرح داد ، باید دریا باشی تا بتوانی از دریا بگویی . تقویم ها همین طور ورق می خورند و هر روز که می گذرد ، بیش تر به قطره بودن خودت پی می بری .
عکس ها ، وصیت نامه ها ، یاداشت ها ، دست نوشته های شهدا ... خیلی حرف برای گفتن دارند ... فقط چند تا گوش شنوامی خواد ...فقط همین ... آه ...چیزی که دیگر یافت نمی شود.