ایران سبز
ایران سبز

ایران سبز

گریه

یادمان باشد که کوفیان اولین گروهی هستند
 که برامام حسین(ع) گریستند، پس هر گریه ای ارزش ندارد.
اگر انسان در هنگامی که باید از حق دفاع کند، دفاع نکند،
فردای شهادت امام حسین(ع)، گریه کردن که هیچ،
قیام توابین به راه انداختن نیز سودی ندارد.

کم گوی پر عمل

اگر ناراحتی یا غم و غصه ای توی صورت کسی می دید حتی پیش آمده بود که نمازش را نمی بست تا یک جوری آن ناراحتی رابرطرف کند و صورت آن شخص را خوشحال ببیند آن وقت نمازش را می بست می گفت آدم اگر یک نفر را خوشحال کند همان موقع خدا یک ملک خلق می کند که او را از بلاها مصون نگه دارد.
"آیت الله بهجت را می گویم"
.
خدایا
مرا
کم گوی پر عمل
قرار ده

نماز

حتما لازم نیست شیطان شما را به یک سایت شیطانی وارد کند...

برای او همین که نماز اول وقتتان را پشت یک مانیتور از شما میگیرد کافیست...


نتیجه جلوه های کاذبانه دختران ؟!

گفتم: صبح که بیدار شدید یک برگ کاغذ بردارید، بر آن بنویسید: سوداگری این است که چیزی بدهیم و در عوض چیزی بگیریم، پولی بدهیم و نانی بگیریم، وجهی بپردازیم و پارچه ای دریافت کنیم، اما اگر بگویند آنچه را که عزیزترین و گرانبهاترین است بدهید، در عوض توقع دارید چه به شما بدهند؟

صبح کرده اید در حالی که یک روز داده اید، عزیزترین و گرانبهاترین سرمایه را که عمر باشد، آن هم دوران "جوانی" و به مرگ نزدیک تر شده اید، بنویسید: در عوض این یک روز عمر دادن چه گرفته اید، این بهترین پند است!!!

….

اما دختری که بینی بیگانگان به عطرهای زننده اش، چشم بیگانگان به دکورهای تندش، حواس بیگانگان به جلوه های کاذبانه اش در مسیر عرضه و تقاضا به ایاب و ذهاب می افتد، چه می دهد و چه می گیرد؟ چه داده و چه گرفته است؟ و اگر در ژرفای ذهنیت عرضه و تقاضا به شوهر یابی متوقف شود، باز هم در برابر شوهر دختری که آغاز تمایل، ایثار از مرد بوده است، نوع برتر و بهتر بهره کدام شده است؟


برگرفته از کتاب"اولین دانشگاه و آخرین پیامبر" با موضوع"حجاب"

از شهید دکتر سید رضا پاک نژاد

حجاب+محدودیت

حجاب "محدودیت" است،

برای چشم های شیطانی !!! 

قطار نفس

خدایا فقط تو میدانی قطار نفس های من به کجا می رود...

 

 

بارالها! من در قطار این دم و بازدم های پی درپی نشسته ام و آرام آرام به سوی تو می آیم. محبوب بیدار و بی همتای من! کاری کن روی این ریل های موازی خوابم نبرد. میترسم قطار که به ایستگاه آخر رسید بیدار نباشم. آخر آبرو ریزی کمی نیست عاشق وقتی به معشوقش میرسد خفته باشد.

معبود من! سوغاتی ای که یک مور برای سلیمانش می آورد بی اندازه کوچک و به دردنخور است، اما تو میدانی و شاهدی که مور چطور پای ملخ را کشان کشان به پیشگاه سلیمان آورده است...

خدایا! کاری کن که با همان جان بی غبار و پاک به سمت تو بیایم و امانت را ادا کنم. کاری کن آینه ای که به من داده بودی در تکان های دقایق و ساعت ها و روزها و شبها نشکسته باشد. بار الها! کاری کن در این قطار بی بازگشت حواسم جز تو به دیگری پرت نشود. کاری کن که قلب من مؤمن به "بسم الله" ، مؤمن به "یکی بود،یکی نبود" بماند.

من بارها دست گره گشای تو را در فراز و نشیب روزگار دیده ام. کاری کن رؤیای لبخند تو تمام فضای قلب مرا پر کند. خدایا! کاری کن یوسف جان من در سرپنجه گرگ های یأس و وسوسه و شرک گرفتار نشود.

بارالها! گاهی قلب من آشیانه ی گره ها می شود... گاهی اندوه ها و غصه هایی که به تو نمی رسند قلعه ی کوچک قلب مرا محاصره می کنند. آنگاه عقده ها بر جان من فرمان میرانند و مرا مثل بره ای مطیع به سمت وسوی خود می برند. خدایا! قلب کوچک من بی نسیم و نفس تو در خود می فسرد و مچاله می شود، چونان شکوفه ای که جان بهار را از رگبرگ هایش گرفته باشند...

«یا رفیق من لا رفیق له»! قلب من هرگز غروب تو را باور نکرده است، قلب من هرگز غروب تو را باور نخواهد کرد، حتی وقتی وسوسه ها دشنه بر قلبم فرو می کنند من هرگز غروب تو را باور نکرده ام. با خود گفته ام این قلب من است که غروب کرده است. بار الها! دوستداران تو چونان خاری در چشم نیستی فرو رفته اند.

خدایا! تو میدانی وقتی حضور  بی همانند تو را حس می کنم و دست همراهی تو را در دقایقم به عینه می بینم، چه توفان شگرف و دوست داشتنی ای در قلبم بر پا می شود؛ توفانی که چهار میخ ِ این خود ِ متورم را ازجا می کند!

بارالها! پیش تر گمان می بردم وقتی این توفان ها در قلبم خیمه می زنند و بعد خیمه جمع می شود و دوباره خزان ِ این خود ِ کوچک آغاز می شود، این تویی که برای دقایقی می آیی در قلبم و خرسند و مدهوشم میکنی و می روی اما حالا که دقیق تر نگاه میکنم می بینم آنکه خیمه اش را جمع میکند و می رود همین خود ِ کوچک من است نه تو. او که می چرخد و از مدار آفتاب دور می شود منم نه تو...

خدایا! تو آنچنانی که ما میخواهیم؛ ما را چنان کن که تو می خواهی.

گناه

از ما عمل چندانی نخواسته اند!

مهم تر از عمل کردن «عمل نکردن» است!

تقوا یعنی «عمل گناه» را مرتکب نشدن!

همه می پرسند چه کار کنیم؟

من می گویم: بگویید چه کار نکنیم؟

و پاسخ اینست:

«گناه نکنید.»

شاه کلید اصلی رابطه با خدا «گناه نکردن» است.

خاکریز

خاکریز مبارزات ما ورای مرزهای جفرافیایی ماست

در قلب دشمن!!!!  

و غرب این را هیچ وقت نخواهد فهمید